مترادف و متضاد

مدار راس السرطان

مدار چیزی را کامل نمودن

<hr> مترادف مدارا : اعتدال، تسامح، سعه صدر، مماشات، میانه روی، سازش، ملایمت، رفق کردن، مهربانی، نرمی ، بردباری، تحمل <hr> متضاد مدارا : قهر <hr> برابر پارسی : سازگاری، بردباری، نرمی، کنارآمدن

مترادف مدارا : اعتدال، تسامح، سعه صدر، مماشات، میانه روی، سازش، ملایمت، رفق کردن، مهربانی، نرمی ، بردباری، تحمل متضاد مدارا : قهر برابر پارسی : سازگاری، بردباری، نرمی، کنارآمدن

مدارا

مدارا امیز

مدارا پذیر

<hr> مترادف مدارا کردن : نرمی کردن، ملاطفت کردن، مماشات کردن، تسامح کردن، رفق کردن، کنار آمدن، سازش کردن، بردباری کردن، تاب آوردن

مترادف مدارا کردن : نرمی کردن، ملاطفت کردن، مماشات کردن، تسامح کردن، رفق کردن، کنار آمدن، سازش کردن، بردباری کردن، تاب آوردن

مدارا کردن

مدارات

<hr> مترادف مدارج : پایه ها، درجات، مراتب، مراحل، منازل، مدرج ها

مترادف مدارج : پایه ها، درجات، مراتب، مراحل، منازل، مدرج ها

مدارج

مدارراس الجدی حاره

<hr> مترادف مدارس : مدرسه ها، دبستان ها، آموزشگاهها <hr> برابر پارسی : دبستان ها، آموزشگاه ها، دبستان ها

مترادف مدارس : مدرسه ها، دبستان ها، آموزشگاهها برابر پارسی : دبستان ها، آموزشگاه ها، دبستان ها

مدارس

<hr> مترادف مدارک : اسناد، سندها، مدرک ها، گواهی نامه ها، دیپلم ها <hr> برابر پارسی : بنچاک ها، کارمایه ها، گواهینامه ها، کارنامه ها، استوارنامه ها

مترادف مدارک : اسناد، سندها، مدرک ها، گواهی نامه ها، دیپلم ها برابر پارسی : بنچاک ها، کارمایه ها، گواهینامه ها، کارنامه ها، استوارنامه ها

مدارک

مداری

<hr> مترادف مداعبه : شوخی، مزاح، شوخ طبعی، شوخی کردن، مزاح کردن

مترادف مداعبه : شوخی، مزاح، شوخ طبعی، شوخی کردن، مزاح کردن

مداعبه

<hr> مترادف مدافع : پاسدار، پشتیبان، حارس، جانبت دار، حافظ، حامی، دفاع کننده، ظهیر، مجیر <hr> متضاد مدافع : مهاجم <hr> برابر پارسی : پشتیبان، پدافندگر

مترادف مدافع : پاسدار، پشتیبان، حارس، جانبت دار، حافظ، حامی، دفاع کننده، ظهیر، مجیر متضاد مدافع : مهاجم برابر پارسی : پشتیبان، پدافندگر

مدافع

مدافع خود

<hr> مترادف مدافعه : پایداری، پشتیبانی، دفاع، دفع، مقاومت ، حمایت، جانب داری <hr> متضاد مدافعه : تهاجم، هجمه <hr> برابر پارسی : نبرد، جنگ، پیکار، آورد

مترادف مدافعه : پایداری، پشتیبانی، دفاع، دفع، مقاومت ، حمایت، جانب داری متضاد مدافعه : تهاجم، هجمه برابر پارسی : نبرد، جنگ، پیکار، آورد

مدافعه

مدافعهء استدلالی از مسیحیت

<hr> مترادف مداقه : امعان، باریک بینی، بررسی، دقت نظر، تدقیق، توجه، دقت، کنجکاوی، موشکافی، ملاحظه

مترادف مداقه : امعان، باریک بینی، بررسی، دقت نظر، تدقیق، توجه، دقت، کنجکاوی، موشکافی، ملاحظه

مداقه

<hr> مترادف مداقه کردن : دقت کردن، تدقیق کردن، امعان نظر کردن، تأمل کردن

مترادف مداقه کردن : دقت کردن، تدقیق کردن، امعان نظر کردن، تأمل کردن

مداقه کردن

<hr> مترادف مدال : جایزه، گردن آویز، نشان

مترادف مدال : جایزه، گردن آویز، نشان

مدال

مدال بزرگ

مدال رسمی

مدال شناسی

مدال یا نشان

مدالیون

<hr> مترادف مدام : باقی، برقرار، پیوسته، جاودان، دایماً، علی الدوام، علی الاتصال، لاینقطع، مستمر، باده، شراب، می، بارش پیوسته <hr> برابر پارسی : پیوسته، هماره، همواره، همیشه

مترادف مدام : باقی، برقرار، پیوسته، جاودان، دایماً، علی الدوام، علی الاتصال، لاینقطع، مستمر، باده، شراب، می، بارش پیوسته برابر پارسی : پیوسته، هماره، همواره، همیشه

مدام

<hr> مترادف مداهن : چاپلوس، چرب زبان، متملق، زبان به مزد، مداهنه گر

مترادف مداهن : چاپلوس، چرب زبان، متملق، زبان به مزد، مداهنه گر

مداهن

<hr> مترادف مداهنه : تملق، چاپلوسی، چرب زبانی، زبان به مزدی، چرب زبانی کردن، تملق گفتن

مترادف مداهنه : تملق، چاپلوسی، چرب زبانی، زبان به مزدی، چرب زبانی کردن، تملق گفتن

مداهنه

مداهنه امیز

<hr> مترادف مداهنه کردن : تملق گفتن، چاپلوسی کردن، زبان به مزد شدن، چرب زبانی کردن

مترادف مداهنه کردن : تملق گفتن، چاپلوسی کردن، زبان به مزد شدن، چرب زبانی کردن

مداهنه کردن

<hr> مترادف مداهنه گر : چاپلوس، چرب زبان، زبان به مزد، متملق

مترادف مداهنه گر : چاپلوس، چرب زبان، زبان به مزد، متملق

مداهنه گر

مداهنهگر

<hr> مترادف مداوا : تداوی، تشفی، چاره، درمان، درمانگری، شفا، علاج، معالجه <hr> برابر پارسی : درمان، چاره

مترادف مداوا : تداوی، تشفی، چاره، درمان، درمانگری، شفا، علاج، معالجه برابر پارسی : درمان، چاره

مداوا

<hr> مترادف مداوا شدن : درمان شدن، شفا یافتن، معالجه شدن، تشفی یافتن، علاج گشتن، تداوی شدن، بهبود یافتن، عاج شدن

مترادف مداوا شدن : درمان شدن، شفا یافتن، معالجه شدن، تشفی یافتن، علاج گشتن، تداوی شدن، بهبود یافتن، عاج شدن

مداوا شدن

<hr> مترادف مداوا کردن : درمان کردن، علاج کردن، شفا دادن، معالجه کردن، تداوی کردن

مترادف مداوا کردن : درمان کردن، علاج کردن، شفا دادن، معالجه کردن، تداوی کردن

مداوا کردن

<hr> مترادف مداوم : بلاوقفه، پیاپی، پی درپی، مسلسل، پیوسته، علی الدوام، لاینقطع، مستمر، ناگسیخته <hr> برابر پارسی : همیشگی، پیاپی، همواره، یکسره

مترادف مداوم : بلاوقفه، پیاپی، پی درپی، مسلسل، پیوسته، علی الدوام، لاینقطع، مستمر، ناگسیخته برابر پارسی : همیشگی، پیاپی، همواره، یکسره

مداوم

<hr> مترادف مداومت : پایداری، مقاومت، ایستادگی، پشتکار، پیوسته کاری، ابرام، اصرار، پافشاری، تداوم، جد، جدیت، کوشش <hr> برابر پارسی : پایداری، ایستادگی

مترادف مداومت : پایداری، مقاومت، ایستادگی، پشتکار، پیوسته کاری، ابرام، اصرار، پافشاری، تداوم، جد، جدیت، کوشش برابر پارسی : پایداری، ایستادگی

مداومت

مداومت بامری دادن

<hr> مترادف مداومت دادن : تداوم بخشیدن، ادامه دادن

مترادف مداومت دادن : تداوم بخشیدن، ادامه دادن

مداومت دادن

<hr> مترادف مدایح : مدیح ها، مدیحه ها، مناقب، ستایش ها <hr> متضاد مدایح : هجوها

مترادف مدایح : مدیح ها، مدیحه ها، مناقب، ستایش ها متضاد مدایح : هجوها

مدایح

<hr> مترادف مداین : شهرها، دیارها، مدینه ها، بلاد، بلدها ، ممالک، کشورها <hr> متضاد مداین : قراء، قریه ها

مترادف مداین : شهرها، دیارها، مدینه ها، بلاد، بلدها ، ممالک، کشورها متضاد مداین : قراء، قریه ها

مداین

<hr> مترادف مدبر : ادبار، بخت برگشته، بدبخت، شوربخت، کوربخت، مفلوک | صاحب تدبیر، صاحب اندیشه، بصیر، چاره اندیش، اندیشمند، بادرایت، سیاستمدار، کاردان، مدیر <hr> متضاد مدبر : مقبل | بی کیاست <hr> برابر پارسی : کاردان، آگاه، دوراندیش، ژرف نگر

مترادف مدبر : ادبار، بخت برگشته، بدبخت، شوربخت، کوربخت، مفلوک | صاحب تدبیر، صاحب اندیشه، بصیر، چاره اندیش، اندیشمند، بادرایت، سیاستمدار، کاردان، مدیر متضاد مدبر : مقبل | بی کیاست برابر پارسی : کاردان، آگاه، دوراندیش، ژرف نگر

مدبر

<hr> مترادف مدبرانه : استادانه، ماهرانه، هوشمندانه، هوشیارانه، توام باتدبیر، چاره گرانه، اندیشمندانه <hr> برابر پارسی : بینشورانه، خردمندانه، اندیشمندانه، آگاهانه

مترادف مدبرانه : استادانه، ماهرانه، هوشمندانه، هوشیارانه، توام باتدبیر، چاره گرانه، اندیشمندانه برابر پارسی : بینشورانه، خردمندانه، اندیشمندانه، آگاهانه

مدبرانه

<hr> مترادف مدبری : بدبختی، شوربختی، فلاکت، فلک زدگی

مترادف مدبری : بدبختی، شوربختی، فلاکت، فلک زدگی

مدبری

<hr> مترادف مدت : زمان، وقت، موقع، وهله، هنگام، مهلت، اثنا، عمر، حیات، دوران، روزگار <hr> برابر پارسی : گه، گاه، هنگام، پاس، زمان

مترادف مدت : زمان، وقت، موقع، وهله، هنگام، مهلت، اثنا، عمر، حیات، دوران، روزگار برابر پارسی : گه، گاه، هنگام، پاس، زمان

واژه های حرف "م" - مترادف و متضاد