نظر بلند

<hr> برابر پارسی : از آنجا که

برابر پارسی : از آنجا که

نظر به اینکه

نظر بیک طرف

نظر زنی

نظر فرعی

نظر چشمی

<hr> مترادف نظر کردن : دیدن، رویت، نگاه کردن <hr> برابر پارسی : نگریدن، نگریستن

مترادف نظر کردن : دیدن، رویت، نگاه کردن برابر پارسی : نگریدن، نگریستن

نظر کردن

نظر کردن به

نظر کلی

<hr> مترادف نظرانداز : چشم انداز، دیدگاه، منظر، منظره

مترادف نظرانداز : چشم انداز، دیدگاه، منظر، منظره

نظرانداز

نظراً

<hr> مترادف نظربند : تعویذ، جادو، جادوگر، چشم بند، ساحر، شعبده باز

مترادف نظربند : تعویذ، جادو، جادوگر، چشم بند، ساحر، شعبده باز

نظربند

<hr> مترادف نظرتنگ : بخیل، تنگ نظر، دون همت، ممسک <hr> متضاد نظرتنگ : نظربلند

مترادف نظرتنگ : بخیل، تنگ نظر، دون همت، ممسک متضاد نظرتنگ : نظربلند

نظرتنگ

<hr> مترادف نظرتنگی : امساک، بخل، تنگ نظری، حسادت، کوته نظری

مترادف نظرتنگی : امساک، بخل، تنگ نظری، حسادت، کوته نظری

نظرتنگی

<hr> مترادف نظرخواهی : رفراندم، همه پرسی

مترادف نظرخواهی : رفراندم، همه پرسی

نظرخواهی

نظرقربانی

<hr> مترادف نظرگاه : تماشاگاه، تماشاگه، مطمح، منظر، منظره

مترادف نظرگاه : تماشاگاه، تماشاگه، مطمح، منظر، منظره

نظرگاه

<hr> مترادف نظری : تئوری، تئوریک، فرضی <hr> متضاد نظری : عملی <hr> برابر پارسی : نگری

مترادف نظری : تئوری، تئوریک، فرضی متضاد نظری : عملی برابر پارسی : نگری

نظری

<hr> مترادف نظریه : تئوری، فرضیه، حدس، راء ی، عقیده، فکر <hr> برابر پارسی : انگاره، نگره

مترادف نظریه : تئوری، فرضیه، حدس، راء ی، عقیده، فکر برابر پارسی : انگاره، نگره

نظریه

نظریه دادن

نظریه شاعرانه

<hr> مترادف نظریه پرداز : تئوریسین، فرضیه پرداز، فرضیه ساز <hr> متضاد نظریه پرداز : عملگر

مترادف نظریه پرداز : تئوریسین، فرضیه پرداز، فرضیه ساز متضاد نظریه پرداز : عملگر

نظریه پرداز

نظریه یا عقیده از روی اطمینان

نظریهپرداز

<hr> مترادف نظم : آراستگی، آراستگی، انتظام، انضباط، ترتیب، تنظیم، سازماندهی، سامان، قاعده، قانون، نسق، نظام، شعر <hr> متضاد نظم : نثر <hr> برابر پارسی : آراستن، آرایش، دهناد، سامان، هماهنگی

مترادف نظم : آراستگی، آراستگی، انتظام، انضباط، ترتیب، تنظیم، سازماندهی، سامان، قاعده، قانون، نسق، نظام، شعر متضاد نظم : نثر برابر پارسی : آراستن، آرایش، دهناد، سامان، هماهنگی

نظم

نظم بردار

نظم دادن

نظم دهنده

نظم سازی

نظم و ترتیب

نظم و قاعده

نظمی

<hr> مترادف نظمیه : شهربانی، کلانتری، کمیساریا، کمیسری <hr> برابر پارسی : شهربانی

مترادف نظمیه : شهربانی، کلانتری، کمیساریا، کمیسری برابر پارسی : شهربانی

نظمیه

<hr> مترادف نظیر : تا، تالی، شبیه، شبه، عدیل، قبیل، قرینه، قرین، کفو، مانند، مثل، مشابه، هم طراز، همال، همانند، همتا <hr> برابر پارسی : مانند، همانند، همتا، همسان

مترادف نظیر : تا، تالی، شبیه، شبه، عدیل، قبیل، قرینه، قرین، کفو، مانند، مثل، مشابه، هم طراز، همال، همانند، همتا برابر پارسی : مانند، همانند، همتا، همسان

نظیر

نظیر بودن

نظیرالسمت

<hr> مترادف نظیف : پاکیزه، پاک، تمیز، شسته، شسته رفته، طاهر، منزه، منقح، مهذب، نقی <hr> متضاد نظیف : کثیف <hr> برابر پارسی : پاک، پاکیزه، شسته

مترادف نظیف : پاکیزه، پاک، تمیز، شسته، شسته رفته، طاهر، منزه، منقح، مهذب، نقی متضاد نظیف : کثیف برابر پارسی : پاک، پاکیزه، شسته

نظیف

نظیف کننده

<hr> مترادف نعت : خصلت، صفت، لقب، مدح، مدیح، منقبت، وصف

مترادف نعت : خصلت، صفت، لقب، مدح، مدیح، منقبت، وصف

نعت

<hr> مترادف نعره : بانگ، خروش، زوزه، غریو، فریاد <hr> برابر پارسی : فریاد، غریو، ویله

مترادف نعره : بانگ، خروش، زوزه، غریو، فریاد برابر پارسی : فریاد، غریو، ویله

نعره

نعره زدن

نعره کشیدن

نعرهای

<hr> مترادف نعش : جسد، کالبد، لاش، لاشه، تابوت <hr> برابر پارسی : لاشه، مردار، مرده، کالبد

مترادف نعش : جسد، کالبد، لاش، لاشه، تابوت برابر پارسی : لاشه، مردار، مرده، کالبد

واژه های حرف "ن" - مترادف و متضاد