چتر نجات

چترباز

<hr> مترادف چتری : چترمانند، گرد، دایره وار، مدور

مترادف چتری : چترمانند، گرد، دایره وار، مدور

چتری

چتری بریدن

چتکه

چخ کردن

<hr> مترادف چخماق : آتش زنه، پازند، چخماغ، قداحه، فروزینه، مرو، تبرزین <hr> برابر پارسی : سنگ آتش زنه

مترادف چخماق : آتش زنه، پازند، چخماغ، قداحه، فروزینه، مرو، تبرزین برابر پارسی : سنگ آتش زنه

چخماق

چخماق تفنگ

<hr> مترادف چخیدن : حرف زدن، دم زدن، کوشیدن، تلاش کردن، سعی کردن، ستیزه کردن، جنگیدن، مبارزه کردن، دشمنی کردن، خصومت ورزیدن

مترادف چخیدن : حرف زدن، دم زدن، کوشیدن، تلاش کردن، سعی کردن، ستیزه کردن، جنگیدن، مبارزه کردن، دشمنی کردن، خصومت ورزیدن

چخیدن

<hr> مترادف چدار : اشکسل، پابند، مهار پای ستور

مترادف چدار : اشکسل، پابند، مهار پای ستور

چدار

<hr> مترادف چدن : آهن، پولاد

مترادف چدن : آهن، پولاد

چدن

چدن ریزی

چدنی

<hr> مترادف چرا : برای چه، به چه دلیل، به چه علت، ازچه، به چه جهت ، آری، بله | چریدن، علف چری <hr> متضاد چرا : زیرا، برای اینکه، چون، نه، خیر

مترادف چرا : برای چه، به چه دلیل، به چه علت، ازچه، به چه جهت ، آری، بله | چریدن، علف چری متضاد چرا : زیرا، برای اینکه، چون، نه، خیر

چرا

<hr> مترادف چراخوار : چراخور، چراگاه، مرتع، مرغزار، علف چر، سبزه زار، علفزار

مترادف چراخوار : چراخور، چراگاه، مرتع، مرغزار، علف چر، سبزه زار، علفزار

چراخوار

<hr> مترادف چراخور : چراگاه، چراگه، راود، سبزه زار، علف چر، علفزار، چرامین، مرتع، مرغزار

مترادف چراخور : چراگاه، چراگه، راود، سبزه زار، علف چر، علفزار، چرامین، مرتع، مرغزار

چراخور

<hr> مترادف چراغ : جلوند، چلچراغ، سراج، فانوس، مشکات، مصباح، لامپ، لامپا، رهنما، علامت، خورشید، دشت، دشت اول گدایان و معرکه گیران

مترادف چراغ : جلوند، چلچراغ، سراج، فانوس، مشکات، مصباح، لامپ، لامپا، رهنما، علامت، خورشید، دشت، دشت اول گدایان و معرکه گیران

چراغ

چراغ آویز

<hr> مترادف چراغ اویز : ( چراغ آویز ) چلچراغ، قندیل

مترادف چراغ اویز : ( چراغ آویز ) چلچراغ، قندیل

چراغ اویز

چراغ بادی

چراغ برق

چراغ تاریکخانه عکاسی

چراغ ترمز

چراغ جلو

چراغ جلو ماشین

چراغ جوشکاری

چراغ خانه

چراغ خطر

چراغ خوراک پزی

چراغ خوراکپزی یاگرم کن

چراغ دریایی

چراغ راهنما

چراغ راهنمای اتومبیل

چراغ راهنمایی

<hr> مترادف چراغ زدن : روشن وخاموش کردن چراغ خودرو ، علامت دادن، چراغ دادن، چشمک زدن، اشاره کردن

مترادف چراغ زدن : روشن وخاموش کردن چراغ خودرو ، علامت دادن، چراغ دادن، چشمک زدن، اشاره کردن

واژه های حرف "چ" - مترادف و متضاد