صفحه اصلی
فارسی به عربی
واژه های حرف "ب" - فارسی به عربی
بابرگ بویا برگ غاراراستن
بابست محکم کردن
بابشاشت
بابلند گو صحبت کردن
بابیل برگرداندن
بابیل کندن (منهدم کردن)
باتازی شکار کردن
باتاکسی رفتن
باتبر جنگ کردن
باتجربه
باتدبیر
باترایلر حمل کردن
باتشریفات
باتصویر نشان دادن
باتفصیل شرح دادن
باتلا ق
باتلا قی
باتلاق
باتلاقی
باتلمبه بادکردن
باتمسخر بیان کردن
باتنبلی حرکت کردن
باتنگ بستن
باتهدید از کسی چیزی طلبیدن
باتهدید سخن گفتن
باتورگرفتن
باتوضیح روشن کردن
باتون یا چوب قانون
باتون یاچوب قانون
باتوپ بازی کردن
باتکبر راه رفتن
باج
باج خواهی ابرقدرتها
باج راه
باج سبیل
باج گرفت
باج گرفتن
باجرات
باجرثقیل بلند کردن یاتکان دادن
باجلا ل
باجلال
باحرارت
باحروف الفبا بیان کردن
باحروف درشت نوشتن
باحصیر پوشاندن
باحضورتوده مردم
باحمام افتاب پوست بدن راقهوه ای کردن
باحمله گرفتن
بیشتر