صفحه اصلی
فارسی به عربی
واژه های حرف "ب" - فارسی به عربی
بحد افراط مشروب نوشیدن
بحد اکثر ارتفاع رسیدن
بحد پرستش دوست داشتن
بحداکثر
بحدت
بحران
بحران آفرینی
بحران افرینی
بحران اقتصادی
بحران ساختگی
بحران سوخت
بحران شکننده
بحران کابینه
بحرانى شد
بحرانی
بحرکت در اوردن
بحری
بحریه
بحساب کسی رسیدن
بخار
بخار اب
بخار از دهان خارج کردن
بخار افتاب
بخار بد بو
بخار دادن
بخار دهان
بخار شدن
بخار کردن
بخار یا گاز معده
بخار یادمه مسموم کننده
بخار یاگاز معده
بخار)
بخارج پرتاب کردن
بخاردادن
بخاردار
بخارشدن
بخاری
بخاری تو دیواری
بخاطر
بخاطر اوردن
بخاطر خطورکردن
بخاطر داشتن
بخاطر سپردن
بخاطراوردن
بخانه برگشتن
بخاک سپاری
بخاک سپردن
بخت
بیشتر