صفحه اصلی
فارسی به عربی
واژه های حرف "ب" - فارسی به عربی
برزش
برزشناس
برزشناسی
برزمین افکندن
برزگری
برزیدن
برزیستی
برسر چیزی پریدن
برسرلج اوردن
برسم یادگار نگاه داشتن
برسمیت شناختن
برسمیت شناختن(موسسات فرهنگی)
برسمیت نشناختن
برسی اصل و فرع
برش
برش دادن
برشتن
برشته شدن
برشته کردن
برشته کردن (نان)
برشته کننده
برشمرد
برشمردن
برشناخت کردن
برشک و حسد در افتادن
برصلیب اویختن
برضد
برضد بیماری تلقیح شدن
برطبق
برطرف کردن
برطرف کردن بحران
برطرف کننده بوی بد
برعکس
برف
برف ابکی
برف امدن
برف باریدن
برف دانه
برف رود
برف روفتن
برف ریزه
برفاب
برفک
برفک زدن تلویزیون
برفکی
برفی
برق
برق (در رعد وبرق)
بیشتر