فارسی به عربی

تلقی کردن منظور داشت

<hr> مترادف تلقیح : آبستنی، باروری، بارورسازی، لقاح، آبله کوبی، واکسیناسیون، مایه زدن، واکسن زدن، گشن دادن، گشن سازی، آبستن کردن

مترادف تلقیح : آبستنی، باروری، بارورسازی، لقاح، آبله کوبی، واکسیناسیون، مایه زدن، واکسن زدن، گشن دادن، گشن سازی، آبستن کردن

تلقیح

تلقیح کردن

<hr> مترادف تلقین : القا، فهماندن، آموختن، فرازبان دادن، یاد دادن <hr> برابر پارسی : وادار نمودن، دردهان نهادن

مترادف تلقین : القا، فهماندن، آموختن، فرازبان دادن، یاد دادن برابر پارسی : وادار نمودن، دردهان نهادن

تلقین

تلقین عقاید و افکارسیاسی و مذهبی واجتماعی درشخص

تلقین عقاید و مسلک تازه ای

تلقین عقاید ومسلک تازه ای

<hr> مترادف تلقین کردن : القا کردن، آموختن، تعلیم دادن، تفهیم کردن

مترادف تلقین کردن : القا کردن، آموختن، تعلیم دادن، تفهیم کردن

تلقین کردن

<hr> مترادف تلمبه : پمپ <hr> برابر پارسی : بادکار

مترادف تلمبه : پمپ برابر پارسی : بادکار

تلمبه

تلمبه دستی

تلمبه زدن

تلمبه زنی

<hr> مترادف تلمذ : دانشجویی، شاگردی، طلبگی، علم آموزی ، شاگردشدن، شاگردی کردن، تحصیل کردن، درس خواندن <hr> متضاد تلمذ : استادی، معلمی، درس دادن <hr> برابر پارسی : شاگردی کردن

مترادف تلمذ : دانشجویی، شاگردی، طلبگی، علم آموزی ، شاگردشدن، شاگردی کردن، تحصیل کردن، درس خواندن متضاد تلمذ : استادی، معلمی، درس دادن برابر پارسی : شاگردی کردن

تلمذ

تلنگر

تلنگر زدن

<hr> مترادف تله : بند، پهند، تور، جال، دام

مترادف تله : بند، پهند، تور، جال، دام

تله

تله تایپ

تلو تلو خوردن

تلو تلو خورنده

تلوتلو خوردن

تلوتلوخوردن

<hr> برابر پارسی : دمدمی بودن

برابر پارسی : دمدمی بودن

تلون مزاج

تلویحا فهمانده شده

تلویحا مساله را پذیرفت

تلویحا گفتن

تلویحاً مسأله را پذیرفت

<hr> مترادف تلویحی : غیرصریح، ضمنی، تلمیحی <hr> متضاد تلویحی : تصریحی

مترادف تلویحی : غیرصریح، ضمنی، تلمیحی متضاد تلویحی : تصریحی

تلویحی

<hr> برابر پارسی : دورنما، جامِ جَم

برابر پارسی : دورنما، جامِ جَم

تلویزیون

تلویزیونی

تلکسوپ

<hr> برابر پارسی : دور نگار

تلگراف

تلگراف بی سیم

تلگراف زد

تلگراف زد (کرد)

تلگراف کردن

تلگرام

تلگرام تبریک

تلگرام تسلیت

تلگرام فرستاد

تلگرام فرستاد (مخابره کرد)

تمارض کردن

<hr> مترادف تماس : ارتباط، رابطه، مراوده، برخورد، تلاقی، لمس، مالش، پیوستگی، نزدیکی، بسودن <hr> برابر پارسی : پیوند، برخورد، مالش، سالش، پرماس، سودن

مترادف تماس : ارتباط، رابطه، مراوده، برخورد، تلاقی، لمس، مالش، پیوستگی، نزدیکی، بسودن برابر پارسی : پیوند، برخورد، مالش، سالش، پرماس، سودن

واژه های حرف "ت" - فارسی به عربی