تنفر از زن

تنفر داشتن

تنفر داشتن از

<hr> مترادف تنفراور : ( تنفرآور ) تنفرزا، نفرت انگیز، نفرت بار، نفرت زا <hr> متضاد تنفراور : ( تنفرآور ) رغبت انگیز، رغبت زا، مهرانگیز، مهربار

مترادف تنفراور : ( تنفرآور ) تنفرزا، نفرت انگیز، نفرت بار، نفرت زا متضاد تنفراور : ( تنفرآور ) رغبت انگیز، رغبت زا، مهرانگیز، مهربار

تنفراور

<hr> مترادف تنفس : استنشاق، دم وبازدم، شهیق، نفس کشیدن، دم زدن، استنشاق کردن <hr> برابر پارسی : دمیدن، آهیدن، هو، دمش، دم وبازدم

مترادف تنفس : استنشاق، دم وبازدم، شهیق، نفس کشیدن، دم زدن، استنشاق کردن برابر پارسی : دمیدن، آهیدن، هو، دمش، دم وبازدم

تنفس

تنفس (بمعنی زنگ تنفس یا فاصله میان دو پرده نمایش) باد خور

تنفس دار

<hr> مترادف تنفس کردن : نفس کشیدن، دم زدن، نفس زدن، شهیق <hr> متضاد تنفس کردن : زفیر

مترادف تنفس کردن : نفس کشیدن، دم زدن، نفس زدن، شهیق متضاد تنفس کردن : زفیر

تنفس کردن

<hr> مترادف تنقیه : لایروبی، اماله، حقنه، لایروبی کردن، پاک کردن <hr> برابر پارسی : شکم روبی، لاروبی، چاه روبی

مترادف تنقیه : لایروبی، اماله، حقنه، لایروبی کردن، پاک کردن برابر پارسی : شکم روبی، لاروبی، چاه روبی

تنقیه

<hr> مترادف تنه : اندام، بدن، بدنه، تن، تنه، جسم، هیکل ، ساقه، ساقه اصلی درخت، کنده، نون <hr> متضاد تنه : سر

مترادف تنه : اندام، بدن، بدنه، تن، تنه، جسم، هیکل ، ساقه، ساقه اصلی درخت، کنده، نون متضاد تنه : سر

تنه

تنه درخت

تنه زدن

تنه شوهر

تنه کشتی

<hr> مترادف تنها : عزب، مجرد ، تک، فرد، فرید، منفرد، وحید، یکه، یگانه، فقط، لاغیر، منحصراً، بی همتا، طاق، مفرد، واحد، یک تنه، خلوت گزین، خلوت نشین <hr> متضاد تنها : متاهل، خانه دار

مترادف تنها : عزب، مجرد ، تک، فرد، فرید، منفرد، وحید، یکه، یگانه، فقط، لاغیر، منحصراً، بی همتا، طاق، مفرد، واحد، یک تنه، خلوت گزین، خلوت نشین متضاد تنها : متاهل، خانه دار

تنها

<hr> مترادف تنهایی : اعتزال، انزوا، انفراد، عزلت، گوشه نشینی، خلوت، تجرد

مترادف تنهایی : اعتزال، انزوا، انفراد، عزلت، گوشه نشینی، خلوت، تجرد

تنهایی

<hr> مترادف تنور : اجاق، کوره، محل پخت نان، کوره نان پز، کوره پخت نان

مترادف تنور : اجاق، کوره، محل پخت نان، کوره نان پز، کوره پخت نان

تنور

<hr> مترادف تنوع : نوع به نوع، گوناگونی، گونه گونی تلون، واریته، گوناگون شدن <hr> برابر پارسی : جور وا جوری، گوناگونی

مترادف تنوع : نوع به نوع، گوناگونی، گونه گونی تلون، واریته، گوناگون شدن برابر پارسی : جور وا جوری، گوناگونی

تنوع

<hr> مترادف تنومند : پرزور، توانا، پرقوت، قدرتمند، زورمند، قوی ، بزرگ، بزرگ جثه، تناور، جسیم، چاق، ستبر، عظیم الجثه، فربه، قوی هیکل، کلان <hr> متضاد تنومند : کم زور، ناتوان، لاغر، نزار

مترادف تنومند : پرزور، توانا، پرقوت، قدرتمند، زورمند، قوی ، بزرگ، بزرگ جثه، تناور، جسیم، چاق، ستبر، عظیم الجثه، فربه، قوی هیکل، کلان متضاد تنومند : کم زور، ناتوان، لاغر، نزار

تنومند

<hr> مترادف تنومندی : پرزوری، توانایی، زورمندی، قدرتمندی ، جسامت، چاقی، فربهی، قوت، نیرومندی <hr> متضاد تنومندی : ناتوانی، کم زوری، لاغری

مترادف تنومندی : پرزوری، توانایی، زورمندی، قدرتمندی ، جسامت، چاقی، فربهی، قوت، نیرومندی متضاد تنومندی : ناتوانی، کم زوری، لاغری

تنومندی

<hr> مترادف تنویر : روشن سازی، روشنگری، روشن کردن، روشن ساختن، نوره کشی، نوره، واجبی، نوره کشیدن، واجبی کردن

مترادف تنویر : روشن سازی، روشنگری، روشن کردن، روشن ساختن، نوره کشی، نوره، واجبی، نوره کشیدن، واجبی کردن

تنویر

تنویر فکر کردن

تنک چشم

<hr> مترادف تنکه : شرت، شلوار کوتاه، زیرشلواری کوتاه، نیم شلواری

مترادف تنکه : شرت، شلوار کوتاه، زیرشلواری کوتاه، نیم شلواری

تنکه

<hr> مترادف تنگ : آبخوری، شیشه، صراحی، کوزه، صراحیه، بلبله | باریک، کم پهنا، کم عرض ، کوچک ، ریز، فروزین، دوال، فتراک، لنگه، عدل، جوال، تنگه، دروا، دره، محدود ، تنگاتنگ، نزدیک، بی فاصله، چسبیده، کیپ اندک <hr> متضاد تنگ : پهن، عریض، بزرگ، فراخ، گشاد

مترادف تنگ : آبخوری، شیشه، صراحی، کوزه، صراحیه، بلبله | باریک، کم پهنا، کم عرض ، کوچک ، ریز، فروزین، دوال، فتراک، لنگه، عدل، جوال، تنگه، دروا، دره، محدود ، تنگاتنگ، نزدیک، بی فاصله، چسبیده، کیپ اندک متضاد تنگ : پهن، عریض، بزرگ، فراخ، گشاد

تنگ

تنگ (تانگ)

تنگ اسب

تنگ بستن

<hr> مترادف تنگ راه : تنگنا، کوره راه

مترادف تنگ راه : تنگنا، کوره راه

تنگ راه

<hr> مترادف تنگ سالی : جدب، خشک سالی، غلا، قحطی، قحط <hr> متضاد تنگ سالی : آب سالی

مترادف تنگ سالی : جدب، خشک سالی، غلا، قحطی، قحط متضاد تنگ سالی : آب سالی

تنگ سالی

<hr> مترادف تنگ نظر : بخیل، تنگ چشم، خسیس، دون، کم همت، کوته بین، کوته نظر، ممسک، نظرتنگ <hr> متضاد تنگ نظر : بلندنظر

مترادف تنگ نظر : بخیل، تنگ چشم، خسیس، دون، کم همت، کوته بین، کوته نظر، ممسک، نظرتنگ متضاد تنگ نظر : بلندنظر

تنگ نظر

<hr> برابر پارسی : تنگ دمی

تنگ نفس

تنگ کردن

<hr> مترادف تنگدست : بی بضاعت، بی چیز، تنگ عیش، تهیدست، فقیر، محتاج، مسکین، پریشان حال، مضطر <hr> متضاد تنگدست : غنی، منعم، گشاده دست

مترادف تنگدست : بی بضاعت، بی چیز، تنگ عیش، تهیدست، فقیر، محتاج، مسکین، پریشان حال، مضطر متضاد تنگدست : غنی، منعم، گشاده دست

تنگدست

<hr> مترادف تنگدستی : افلاس، بی پولی، بی چیزی، بی نوایی، تعسر، درماندگی، درویشی، ضراء، عسرت، فاقه، فقر، مسکنت، نداری <hr> متضاد تنگدستی : غنا، گشاده دستی

مترادف تنگدستی : افلاس، بی پولی، بی چیزی، بی نوایی، تعسر، درماندگی، درویشی، ضراء، عسرت، فاقه، فقر، مسکنت، نداری متضاد تنگدستی : غنا، گشاده دستی

تنگدستی

تنگدلی

تنگراه

<hr> مترادف تنگنا : جای تنگ، قبر، لحد، گور، گرفتاری، محظور، مضیقه، بن بست، تنگ راه ، تضییق، تنگی، ضیق، محدودیت ، سختی، فشار <hr> متضاد تنگنا : فراخنا، مخمصه

مترادف تنگنا : جای تنگ، قبر، لحد، گور، گرفتاری، محظور، مضیقه، بن بست، تنگ راه ، تضییق، تنگی، ضیق، محدودیت ، سختی، فشار متضاد تنگنا : فراخنا، مخمصه

تنگنا

<hr> مترادف تنگه : باریکه، بغاز، باب، دربند، تنگ، دروا، دره

مترادف تنگه : باریکه، بغاز، باب، دربند، تنگ، دروا، دره

تنگه

تنگه خالی

<hr> مترادف تنگی : تضییق، تنگنا، سختی، فشار ، عسرت، فاقه، فقر، فلاکت، نکبت ، غلا، قحطسالی، قحط، کمیابی ، کم پهنایی، باریکی، کم عرضی <hr> متضاد تنگی : فراخی، گشاددستی، فراخبالی، وفور، برکت، آبسالی، فراوانی، گشادی

مترادف تنگی : تضییق، تنگنا، سختی، فشار ، عسرت، فاقه، فقر، فلاکت، نکبت ، غلا، قحطسالی، قحط، کمیابی ، کم پهنایی، باریکی، کم عرضی متضاد تنگی : فراخی، گشاددستی، فراخبالی، وفور، برکت، آبسالی، فراوانی، گشادی

تنگی

تنگی نفس

تنی چند

<hr> مترادف تنیدن : تار بافتن، تابیدن

مترادف تنیدن : تار بافتن، تابیدن

تنیدن

تنیس

<hr> مترادف ته : بن، بیخ، ریشه، پس، بنیاد، ژرفنا، عمق، قعر، آخر، انتها، پایین، زیر، منتهاالیه <hr> متضاد ته : رو، سر

مترادف ته : بن، بیخ، ریشه، پس، بنیاد، ژرفنا، عمق، قعر، آخر، انتها، پایین، زیر، منتهاالیه متضاد ته : رو، سر

واژه های حرف "ت" - فارسی به عربی