فارسی به عربی

حفظ یکپارچگی ارضی

<hr> مترادف حق : آفریدگار، الله، باریتعالی، پروردگار، خدا، حقیقت، راستی، صدق، واقع، درست، راست، روا، واقعی، انصاف، عدل، قسط، منصفت، داد، عادلانه، سزا، نصیب ، بهره، مزد، ملک، مال، حقوق، سزاوار، بایسته، سزاواری، شایس <hr> متضاد حق : خطا، ناحق <hr> برابر پارسی : هوده، داد، روا، راست و درست، درست، راست، سزا، هده، هُده

مترادف حق : آفریدگار، الله، باریتعالی، پروردگار، خدا، حقیقت، راستی، صدق، واقع، درست، راست، روا، واقعی، انصاف، عدل، قسط، منصفت، داد، عادلانه، سزا، نصیب ، بهره، مزد، ملک، مال، حقوق، سزاوار، بایسته، سزاواری، شایس متضاد حق : خطا، ناحق برابر پارسی : هوده، داد، روا، راست و درست، درست، راست، سزا، هده، هُده

حق

حق ارتفاقی

حق الا ختراع

حق الا متیاز

حق الاختراع

حق الامتیاز

حق التالیف

<hr> مترادف حق الزحمه : اجر، اجرت، حقوق، مزد، حق القدم <hr> برابر پارسی : دستمزد

مترادف حق الزحمه : اجر، اجرت، حقوق، مزد، حق القدم برابر پارسی : دستمزد

حق الزحمه

حق الزّحمه

<hr> مترادف حق العمل : اجرت، کارمزد، حق الزحمه، دسترنج، کرایه، کمیسیون، مزد، حق السعی <hr> برابر پارسی : کارمزد

مترادف حق العمل : اجرت، کارمزد، حق الزحمه، دسترنج، کرایه، کمیسیون، مزد، حق السعی برابر پارسی : کارمزد

حق العمل

حق العمل کار

حق الوکاله

حق انتخاب

حق به جانب بودن

حق بیمه

حق تدریس

حق تقدم

حق ثبت اختراع

حق حاکمیت

حق دادن

حق دادن (به)

حق دادن مستحق دانستن

حق دار بودن

حق رأی دادن

حق رای دادن

حق رای و شرکت در انتخابات

حق رای وشرکت در انتخابات

<hr> مترادف حق شناس : سپاسگزار، شکرگزار، قدردان، نمک شناس <hr> متضاد حق شناس : حق ناشناس، کفور <hr> برابر پارسی : سپاس دار

مترادف حق شناس : سپاسگزار، شکرگزار، قدردان، نمک شناس متضاد حق شناس : حق ناشناس، کفور برابر پارسی : سپاس دار

حق شناس

<hr> مترادف حق‏ ‏شناسی : سپاس، سپاسگزاری، شکر، شکرگزاری، قدردانی، قدرشناسی، نمک شناسی <hr> متضاد حق‏ ‏شناسی : حق ناشناسی، کفران

مترادف حق‏ ‏شناسی : سپاس، سپاسگزاری، شکر، شکرگزاری، قدردانی، قدرشناسی، نمک شناسی متضاد حق‏ ‏شناسی : حق ناشناسی، کفران

حق شناسی

حق عبور

حق ماهیگیری

حق موجودیت

حق موروثی

<hr> مترادف حق ناشناس : بی سپاس، کافرنعمت، کفور، ناسپاس، ناشکر، نمک نشناس <hr> متضاد حق ناشناس : حق شناس، سپاس گزار، شاکر، نمک شناس

مترادف حق ناشناس : بی سپاس، کافرنعمت، کفور، ناسپاس، ناشکر، نمک نشناس متضاد حق ناشناس : حق شناس، سپاس گزار، شاکر، نمک شناس

حق ناشناس

حق وتو

حق وتو (در شورای امنیت)

حق وتو (درشورای امنیت)

حق ورود

حق ویژه

حق پاسخ را (برای خود) محفوظ دانست

حق پاسخ را محفوظ دانست

حق پستی

حق کشی کرد

<hr> مترادف حقارت : بی قدری، پستی، خواری، ذلت، زبونی، فرومایگی، کوچکی، مذلت، ناکسی <hr> متضاد حقارت : بزرگی، عزت <hr> برابر پارسی : پستی، خواری، زبونی

مترادف حقارت : بی قدری، پستی، خواری، ذلت، زبونی، فرومایگی، کوچکی، مذلت، ناکسی متضاد حقارت : بزرگی، عزت برابر پارسی : پستی، خواری، زبونی

حقارت

<hr> مترادف حقانیت : مشروعیت، واقعیت، درستی، راستی <hr> متضاد حقانیت : بزرگی، عزت <hr> برابر پارسی : سزاواری

مترادف حقانیت : مشروعیت، واقعیت، درستی، راستی متضاد حقانیت : بزرگی، عزت برابر پارسی : سزاواری

حقانیت

<hr> مترادف حقد : بغض، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کین، کینه، کینه ورزی

مترادف حقد : بغض، خصومت، دشمنی، عداوت، عناد، کین، کینه، کینه ورزی

واژه های حرف "ح" - فارسی به عربی