صفحه اصلی
فارسی به عربی
واژه های حرف "ح" - فارسی به عربی
حوزه رأى گیرى
حوزه راى گیرى
حوزه رودخانه
حوزه قضایی یک قاضی
حوصله
حوض
حوض درست کردن
حوض غسل تعمید
حول و حوش
حول وحوش
حول یک محور گرداندن
حوله
حومه
حومه شهر
حک
حک کردن
حکاکی
حکاکی کردن
حکایت
حکایت اخلا قی
حکایت اخلاقی
حکایت گفتن
حکایتی
حکم
حکم اعدام
حکم بازداشت
حکم تامین مدعابه
حکم تجدید نظر شده
حکم تحریم یا تکفیر
حکم توقیف
حکم دادن
حکم فرما
حکم فرما شدن امنیت
حکم مجازات
حکم ورشکستگی
حکم کردن
حکمت
حکمت الهی
حکمرانی
حکمرانی کردن
حکمروایی کردن
حکمفرما
حکمفرما بودن
حکمفرمایی
حکمی
حکمیت
حکمیت (داوری) را پذیرفت
حکمیت را پذیرفت
بیشتر