سیخ زدن

سیخ زدن به شخص

سیخ زن

سیخ شبکه ای

سیخ کباب

سیخدار کردن

سیخطک

<hr> مترادف سیخونک : سیخک

سیخونک

<hr> مترادف سیخک : سیخ کوچک، سیخونک

مترادف سیخک : سیخ کوچک، سیخونک

سیخک

<hr> مترادف سیر : بیزار، گریزان، متنفر، نفور ، زده، دل زده، وازده ، اشباع، خشنود، سیراب، قانع ، پررنگ، تند، تیره ، پر، مشبع، ثوم، هفتادوپنج گرم، کامل، درست، حسابی | حرکت، دور، دوران، گردش ، تفرج، تماشا، سیاحت، گشت، مسافرت، تتبع، مطالعه، بررسی وتفحص، سلوک، حرکت کردن، گردش کردن، جابه جایی | رفتارها، روش ها، سیرت ها، سنت ها، سنن، طریقت ها، مذاهب <hr> متضاد سیر : راغب، مشتاق، امیدوار، گرسنه، کم رنگ | سکون | <hr> برابر پارسی : گردش، گشت

مترادف سیر : بیزار، گریزان، متنفر، نفور ، زده، دل زده، وازده ، اشباع، خشنود، سیراب، قانع ، پررنگ، تند، تیره ، پر، مشبع، ثوم، هفتادوپنج گرم، کامل، درست، حسابی | حرکت، دور، دوران، گردش ، تفرج، تماشا، سیاحت، گشت، مسافرت، تتبع، مطالعه، بررسی وتفحص، سلوک، حرکت کردن، گردش کردن، جابه جایی | رفتارها، روش ها

سیر

سیر داءمی

سیر قهقرایی کردن

سیر نشدنی

سیر و حرکت کردن

سیر کردن

سیراب شد

<hr> مترادف سیرت : خلق، خو، سرشت، نهاد ، سنت، سیره، عادت، روش، طریقه، قاعده، مذهب، مسلک <hr> متضاد سیرت : صورت <hr> برابر پارسی : خو، سرشت، نهاد

مترادف سیرت : خلق، خو، سرشت، نهاد ، سنت، سیره، عادت، روش، طریقه، قاعده، مذهب، مسلک متضاد سیرت : صورت برابر پارسی : خو، سرشت، نهاد

سیرت

سیرقهقرایی کردن

سیرک

<hr> مترادف سیری : اشباع، پررنگی <hr> متضاد سیری : گرسنگی

مترادف سیری : اشباع، پررنگی متضاد سیری : گرسنگی

سیری

سیزده

سیزدهم

سیزدهمین

<hr> مترادف سیستم : جهاز، دستگاه، نظام، سامانه، روش، قاعده، اسلوب <hr> برابر پارسی : سامانه

مترادف سیستم : جهاز، دستگاه، نظام، سامانه، روش، قاعده، اسلوب برابر پارسی : سامانه

سیستم

سیستم اتحادیه ای

سیستم سلطنت استبدادی

سیستم صنعتی

سیستم پستی

سیطره یافت بر

<hr> مترادف سیطره یافتن : چیره شدن، استیلا یافتن، سلطه یافتن، غلبه کردن

مترادف سیطره یافتن : چیره شدن، استیلا یافتن، سلطه یافتن، غلبه کردن

سیطره یافتن

<hr> برابر پارسی : آبشویه

سیفون

سیفون توالت

<hr> مترادف سیل : سیلاب، لور، جریان شدید آب <hr> برابر پارسی : تندآبه، تنداب، تندآب

مترادف سیل : سیلاب، لور، جریان شدید آب برابر پارسی : تندآبه، تنداب، تندآب

سیل

سیل اب گرفتگی

سیل بزرگ

سیل رود

سیل زده کردن

سیل وار

سیل گرفتن

<hr> مترادف سیل گیر : سیلابگیر، سیلزار، سیلگاه، مسیل

مترادف سیل گیر : سیلابگیر، سیلزار، سیلگاه، مسیل

سیل گیر

سیلا ب

سیلا ن

<hr> مترادف سیلاب : سیل، لور | هجا، بخش <hr> برابر پارسی : لاخیز، آواج

مترادف سیلاب : سیل، لور | هجا، بخش برابر پارسی : لاخیز، آواج

سیلاب

<hr> مترادف سیلان : جریان، روانی، ریزش ، روان شدن <hr> متضاد سیلان : رکود

مترادف سیلان : جریان، روانی، ریزش ، روان شدن متضاد سیلان : رکود

سیلان

<hr> مترادف سیلی : تپانچه، توگوشی، چک، کشیده <hr> متضاد سیلی : لگد

مترادف سیلی : تپانچه، توگوشی، چک، کشیده متضاد سیلی : لگد

سیلی

<hr> مترادف سیلی زدن : توگوشی زدن، کشیده زدن، چک زدن، سیلی نواختن، صدمه زدن، لطمه دیدن

مترادف سیلی زدن : توگوشی زدن، کشیده زدن، چک زدن، سیلی نواختن، صدمه زدن، لطمه دیدن

سیلی زدن

سیلیکات بریلیوم و الومینیوم

<hr> مترادف سیم : رشته فلزی هادی الکتریسیته و سیگنال ها ، مفتول فلزی، نقره، فضه ، سکه، پول، سفید، چرک، عفونت، ریم | کابل، مفتول، تار، رشته، وتر، فضه، لجین، نقره ، یوغ، پول، وجه، جراحت، چرک <hr> متضاد سیم : زر | زر

مترادف سیم : رشته فلزی هادی الکتریسیته و سیگنال ها ، مفتول فلزی، نقره، فضه ، سکه، پول، سفید، چرک، عفونت، ریم | کابل، مفتول، تار، رشته، وتر، فضه، لجین، نقره ، یوغ، پول، وجه، جراحت، چرک متضاد سیم : زر | زر

واژه های حرف "س" - فارسی به عربی