فارسی به عربی

سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن

سیاست توسعه طلبى

سیاست درهاى باز

سیاست دوگانه

سیاست زمین سوخته

سیاست عدم تعهد

سیاست مدار افراطی

سیاست مستعمراتی

سیاست مشت آهنین

سیاست مشت اهنین

سیاست منع گسترش قدرت

سیاست منفعت طلبانه

سیاست مهار

سیاست همیشگى

سیاست پولى

سیاست یک بام و دو هوا

<hr> مترادف سیاستمدار : دیپلمات، سایس، سیاس، سیاست باز، سیاستگر، سیاست دان، باکیاست، خبیر، کاردان، مدبر، مدیر ، دولتمرد <hr> متضاد سیاستمدار : بی کیاست

مترادف سیاستمدار : دیپلمات، سایس، سیاس، سیاست باز، سیاستگر، سیاست دان، باکیاست، خبیر، کاردان، مدبر، مدیر ، دولتمرد متضاد سیاستمدار : بی کیاست

سیاستمدار

سیاستمدار (جساسه)

سیاستمداری

سیاسى

سیاسى کردن مسئله

سیاسی شدن

سیاسی کار

<hr> مترادف سیال : جاری، روان ، آبکی، رقیق، رو، مایع <hr> متضاد سیال : راکد، غلیظ <hr> برابر پارسی : آبگون

مترادف سیال : جاری، روان ، آبکی، رقیق، رو، مایع متضاد سیال : راکد، غلیظ برابر پارسی : آبگون

سیال

سیالیت

<hr> مترادف سیاه : اسود، اغبر، تاریک، تیره، قره، کبود، کمرنگ، مشکی ، برده، غلام، کاکاسیاه، سیاه پوست ، بدیمن، بی ارزش، پشیز، غم انگیز، ملالت بار <hr> متضاد سیاه : سپید، سفید، سفیدپوست

مترادف سیاه : اسود، اغبر، تاریک، تیره، قره، کبود، کمرنگ، مشکی ، برده، غلام، کاکاسیاه، سیاه پوست ، بدیمن، بی ارزش، پشیز، غم انگیز، ملالت بار متضاد سیاه : سپید، سفید، سفیدپوست

سیاه

سیاه اب

<hr> مترادف سیاه رنگ : تیره، تیره رنگ، تیره فام، کبود <hr> متضاد سیاه رنگ : بیاض، سپیدرنگ

مترادف سیاه رنگ : تیره، تیره رنگ، تیره فام، کبود متضاد سیاه رنگ : بیاض، سپیدرنگ

سیاه رنگ

سیاه رنگی

سیاه شده

سیاه قلم کردن

<hr> مترادف سیاه پوست : دده سیاه ، زنگی، سیاه برزنگی، کاکاسیاه <hr> متضاد سیاه پوست : حور، سفیدپوست

مترادف سیاه پوست : دده سیاه ، زنگی، سیاه برزنگی، کاکاسیاه متضاد سیاه پوست : حور، سفیدپوست

سیاه پوست

<hr> مترادف سیاه چال : بازداشتگاه، بندیخانه، دوستاق، زندان، سلول، محبس، هلفدونی

مترادف سیاه چال : بازداشتگاه، بندیخانه، دوستاق، زندان، سلول، محبس، هلفدونی

سیاه چال

سیاه کردن

<hr> مترادف سیاهرگ : ورید <hr> متضاد سیاهرگ : سرخ رگ، شریان

مترادف سیاهرگ : ورید متضاد سیاهرگ : سرخ رگ، شریان

سیاهرگ

سیاهرگی

<hr> مترادف سیاهه : سواد، صورتحساب، صورت، فهرست، لیست، بدکاره، روسپی، فاحشه

مترادف سیاهه : سواد، صورتحساب، صورت، فهرست، لیست، بدکاره، روسپی، فاحشه

سیاهه

سیاهه مقابله

<hr> مترادف سیاهی : تاریکی، تیرگی، ظلمت، سواد، کبودی <hr> متضاد سیاهی : سپیدی

مترادف سیاهی : تاریکی، تیرگی، ظلمت، سواد، کبودی متضاد سیاهی : سپیدی

سیاهی

<hr> مترادف سیب : آلمه، تفاح، سیو، حیران، سرگشته، مبهوت

مترادف سیب : آلمه، تفاح، سیو، حیران، سرگشته، مبهوت

سیب

سیب دادن

سیب زمینی

سیب زمینی برشته

سیب زمینی سرخ کرده

سیبیا وسوبیا

<hr> مترادف سیخ : میل، بادبزن، راست، شق، مستقیم <hr> متضاد سیخ : کج، مایل

مترادف سیخ : میل، بادبزن، راست، شق، مستقیم متضاد سیخ : کج، مایل

واژه های حرف "س" - فارسی به عربی