عایق صدا

عایق کردن

عایق کننده

عایق گذاری

<hr> مترادف عبا : بالاپوش، جامه، ردا <hr> برابر پارسی : بالاپوش

مترادف عبا : بالاپوش، جامه، ردا برابر پارسی : بالاپوش

عبا

<hr> مترادف عبادت : بندگی، پرستش، طاعت، عبودیت، نسک، نیایش <hr> برابر پارسی : پرستش، ستودن، ستایش، نیایش

مترادف عبادت : بندگی، پرستش، طاعت، عبودیت، نسک، نیایش برابر پارسی : پرستش، ستودن، ستایش، نیایش

عبادت

<hr> برابر پارسی : ستایش کردن، ستودن، نیایش کردن، پريستاری

برابر پارسی : ستایش کردن، ستودن، نیایش کردن، پريستاری

عبادت کردن

<hr> مترادف عبارت : بند، جمله، گزاره، بیان، تعبیر، تکلم <hr> برابر پارسی : گزاره فراز، سخن، گزاره

مترادف عبارت : بند، جمله، گزاره، بیان، تعبیر، تکلم برابر پارسی : گزاره فراز، سخن، گزاره

عبارت

<hr> برابر پارسی : بر این پایهاند که، بر این پایهاند

برابر پارسی : بر این پایهاند که، بر این پایهاند

عبارت بودن از

عبارت قیدی

عبارت مثبت

عبارت مصطلح

عبارت منتخبه از یک کتاب

<hr> مترادف عبث : باطل، بی ثمر، بی فایده، بی نفع، بیهوده، حرف مفت، مزخرف، هدر، هرز، هرزه، یاوه <hr> متضاد عبث : مثمر <hr> برابر پارسی : بیهوده، پوچ، بی ارزش، بیمایه، گزاف

مترادف عبث : باطل، بی ثمر، بی فایده، بی نفع، بیهوده، حرف مفت، مزخرف، هدر، هرز، هرزه، یاوه متضاد عبث : مثمر برابر پارسی : بیهوده، پوچ، بی ارزش، بیمایه، گزاف

عبث

عبثی

<hr> مترادف عبرانی : جهود، کلیمی، موسوی، یهودی

مترادف عبرانی : جهود، کلیمی، موسوی، یهودی

عبرانی

<hr> مترادف عبرت : اعتبار، اندرز، پند، درس، شگفت، شگفتی، سنجش، خراج، باج <hr> برابر پارسی : پند، آموزش، آموزه، اندرز، پندآموزی

مترادف عبرت : اعتبار، اندرز، پند، درس، شگفت، شگفتی، سنجش، خراج، باج برابر پارسی : پند، آموزش، آموزه، اندرز، پندآموزی

عبرت

عبو ومرور

<hr> مترادف عبور : تردد، گذار، گذر، ردشدن، گذشتن، مرور <hr> برابر پارسی : گذر، ردشدن، گذار، گذر کردن، گذشتن

مترادف عبور : تردد، گذار، گذر، ردشدن، گذشتن، مرور برابر پارسی : گذر، ردشدن، گذار، گذر کردن، گذشتن

عبور

عبور از دیوار صوتی

عبور دادن

عبور سریع

عبور کرد

<hr> برابر پارسی : گذشتن، گذر کردن، ردشدن، گذر

برابر پارسی : گذشتن، گذر کردن، ردشدن، گذر

عبور کردن

عبور کردنی

عبور کننده از سرتاسر قاره

<hr> مترادف عبوس : اخمو، ترشرو، گرفته <hr> متضاد عبوس : گشاده رو <hr> برابر پارسی : اخمو، ترشرو

مترادف عبوس : اخمو، ترشرو، گرفته متضاد عبوس : گشاده رو برابر پارسی : اخمو، ترشرو

عبوس

عبوس بودن

عبوسانه

<hr> مترادف عتیق : باستان، دیرینه، دیرین، عتیقه، قدیم، قدیمی، کهنه <hr> متضاد عتیق : جدید <hr> برابر پارسی : کهنه، دیرینه، باستانی، باستان

مترادف عتیق : باستان، دیرینه، دیرین، عتیقه، قدیم، قدیمی، کهنه متضاد عتیق : جدید برابر پارسی : کهنه، دیرینه، باستانی، باستان

عتیق

<hr> مترادف عتیقه : آنتیک، باستانی، دیرینه، عتیق، نفیس <hr> برابر پارسی : کهن، باستانی، پارینه، باارزش، باستانه

مترادف عتیقه : آنتیک، باستانی، دیرینه، عتیق، نفیس برابر پارسی : کهن، باستانی، پارینه، باارزش، باستانه

عتیقه

<hr> مترادف عجز : استیصال، اضطرار، بیچارگی، درماندگی، زبونی، سستی، ناتوانی <hr> برابر پارسی : درماندگی، بیچارگی، ناتوانی

مترادف عجز : استیصال، اضطرار، بیچارگی، درماندگی، زبونی، سستی، ناتوانی برابر پارسی : درماندگی، بیچارگی، ناتوانی

عجز

عجز از پرداخت دیون

عجز و لا به کردن به

عجز و لابه کردن به

<hr> مترادف عجله : تسریع، تعجیل، سرعت، شتاب، شتابزدگی، شتابندگی <hr> متضاد عجله : تأمل، درنگ <hr> برابر پارسی : شتاب، تندی، تیزی، چابکی

مترادف عجله : تسریع، تعجیل، سرعت، شتاب، شتابزدگی، شتابندگی متضاد عجله : تأمل، درنگ برابر پارسی : شتاب، تندی، تیزی، چابکی

عجله

عجله کرد

<hr> برابر پارسی : شتافتن، شتاب کردن

برابر پارسی : شتافتن، شتاب کردن

عجله کردن

<hr> مترادف عجوزه : پیرزال، پیرزن، عجوز <hr> متضاد عجوزه : پیرمرد <hr> برابر پارسی : پیر، درهم شکسته، فرتوت

مترادف عجوزه : پیرزال، پیرزن، عجوز متضاد عجوزه : پیرمرد برابر پارسی : پیر، درهم شکسته، فرتوت

عجوزه

<hr> مترادف عجول : بی تحمل، بی صبر، دستپاچه، شتابان، شتابزده، شتابناک، شتابنده، ناحمول، ناشکیبا <hr> متضاد عجول : صبور <hr> برابر پارسی : شتابگر، شتابزده، ناشکیبا، بی شکیب

مترادف عجول : بی تحمل، بی صبر، دستپاچه، شتابان، شتابزده، شتابناک، شتابنده، ناحمول، ناشکیبا متضاد عجول : صبور برابر پارسی : شتابگر، شتابزده، ناشکیبا، بی شکیب

عجول

عجول و بی پروا

عجولانه عمل کرد

<hr> مترادف عجیب : بدیع، پرشگفت، شگرف، شگفت، شگفت آور، شگفت انگیز، طرفه، غریب، نادر <hr> متضاد عجیب : عادی <hr> برابر پارسی : شگفت، شگرف، شگفت انگیز، شگفت آور

مترادف عجیب : بدیع، پرشگفت، شگرف، شگفت، شگفت آور، شگفت انگیز، طرفه، غریب، نادر متضاد عجیب : عادی برابر پارسی : شگفت، شگرف، شگفت انگیز، شگفت آور

عجیب

عجیب دانستن

عجیب و جالب

عجیب و غریب

عجیب وغریب

<hr> مترادف عدالت : انصاف، برابری، داد، دادگری، دادگستری، عدل، معدلت، منصفی <hr> متضاد عدالت : بی انصافی <hr> برابر پارسی : دادگری، دادگستری، دادوری، دادگرانه

مترادف عدالت : انصاف، برابری، داد، دادگری، دادگستری، عدل، معدلت، منصفی متضاد عدالت : بی انصافی برابر پارسی : دادگری، دادگستری، دادوری، دادگرانه

واژه های حرف "ع" - فارسی به عربی