ناخوش کردن

<hr> مترادف ناخوشایند : تلخ، ثقیل، ناپسند، نادلپذیر، ناگوار، نامطبوع، نامطلوب، ناهماهنگ <hr> متضاد ناخوشایند : خوشایند

مترادف ناخوشایند : تلخ، ثقیل، ناپسند، نادلپذیر، ناگوار، نامطبوع، نامطلوب، ناهماهنگ متضاد ناخوشایند : خوشایند

ناخوشایند

<hr> مترادف ناخوشی : بیماری، درد، عارضه، کسالت، مرض، مریضی، نقاهت، ضدیت، کدورت، نقار، تلخی، مرارت، ناگواری، غمگینی، ناخوشدلی، ناشادی، بدمزگی <hr> متضاد ناخوشی : خوشی، سلامت

مترادف ناخوشی : بیماری، درد، عارضه، کسالت، مرض، مریضی، نقاهت، ضدیت، کدورت، نقار، تلخی، مرارت، ناگواری، غمگینی، ناخوشدلی، ناشادی، بدمزگی متضاد ناخوشی : خوشی، سلامت

ناخوشی

ناخوشی اور

ناخوشی جگر

<hr> مترادف نادان : ابله، احمق، بی اطلاع، بی خرد، بی دانش، بی سواد، بی شعور، بی عقل، بی معرفت، جاهل، دنگ، ساده، سفیه، عامی، غافل، کالیو، کانا، کم عقل، کم هوش، کودن، گاوریش، گول، ناشناسا، نفهم <hr> متضاد نادان : دانا

مترادف نادان : ابله، احمق، بی اطلاع، بی خرد، بی دانش، بی سواد، بی شعور، بی عقل، بی معرفت، جاهل، دنگ، ساده، سفیه، عامی، غافل، کالیو، کانا، کم عقل، کم هوش، کودن، گاوریش، گول، ناشناسا، نفهم متضاد نادان : دانا

نادان

<hr> مترادف نادانی : ابلهی، بلاهت، بی خبری، بی خردی، بی دانشی، بی عقلی، جهل، حماقت، حمق، سفاهت، کانایی، کم عقلی، کودنی، ناآگاهی <hr> متضاد نادانی : دانایی

مترادف نادانی : ابلهی، بلاهت، بی خبری، بی خردی، بی دانشی، بی عقلی، جهل، حماقت، حمق، سفاهت، کانایی، کم عقلی، کودنی، ناآگاهی متضاد نادانی : دانایی

نادانی

نادختری

<hr> مترادف نادر : بی مانند، شاذ، شگفت، طرفه، طریف، عجیب، کمیاب، نایاب، نایافت <hr> متضاد نادر : وافر <hr> برابر پارسی : کم، کمیاب، نایاب

مترادف نادر : بی مانند، شاذ، شگفت، طرفه، طریف، عجیب، کمیاب، نایاب، نایافت متضاد نادر : وافر برابر پارسی : کم، کمیاب، نایاب

نادر

نادر گیر

<hr> مترادف نادرست : اشتباه، باطل، سقیم، سهو، غلط، غیرصحیح، مغلوط، نابجا، ناصحیح، ناصواب، جلب، خائن، خاطی، دغل، دغلکار، کج دست، متقلب، معوج، ناراست، ناشایسته <hr> متضاد نادرست : درست

مترادف نادرست : اشتباه، باطل، سقیم، سهو، غلط، غیرصحیح، مغلوط، نابجا، ناصحیح، ناصواب، جلب، خائن، خاطی، دغل، دغلکار، کج دست، متقلب، معوج، ناراست، ناشایسته متضاد نادرست : درست

نادرست

<hr> مترادف نادرستی : تباهی، تقلب، سقم، فساد، کذب، اعوجاج، کژی، ناراستی، ناهمواری <hr> متضاد نادرستی : درستی

مترادف نادرستی : تباهی، تقلب، سقم، فساد، کذب، اعوجاج، کژی، ناراستی، ناهمواری متضاد نادرستی : درستی

نادرستی

نادم شدن

نادیده پنداشتن

نادیده گرفتن

نادیده گرفته

نار سنگ

<hr> مترادف ناراحت : آشفته، بدبخت، بدحال، دلگیر، دلواپس، مشوش، مضطرب، ناآرام <hr> متضاد ناراحت : آرام، راحت <hr> برابر پارسی : آزرده، اندوهگین، ناسوده، نژند، نگران، دلگیر

مترادف ناراحت : آشفته، بدبخت، بدحال، دلگیر، دلواپس، مشوش، مضطرب، ناآرام متضاد ناراحت : آرام، راحت برابر پارسی : آزرده، اندوهگین، ناسوده، نژند، نگران، دلگیر

ناراحت

ناراحت بودن

ناراحت شد

ناراحت کرد او را

ناراحت کردن

ناراحت کننده

<hr> مترادف ناراحتی : آزردگی، اضطراب، بیقراری، تشویش، رنجش، سرآسیمگی، عذاب <hr> متضاد ناراحتی : راحتی

مترادف ناراحتی : آزردگی، اضطراب، بیقراری، تشویش، رنجش، سرآسیمگی، عذاب متضاد ناراحتی : راحتی

ناراحتی

<hr> مترادف ناراست : خم، خمیده، کج، کژ، معوج، باطل، ناحق، نادرست، ناصواب، خائن، دغل، دغلکار، منحرف، ناصاف، ناهموار، دروغ، کذب <hr> متضاد ناراست : راست

مترادف ناراست : خم، خمیده، کج، کژ، معوج، باطل، ناحق، نادرست، ناصواب، خائن، دغل، دغلکار، منحرف، ناصاف، ناهموار، دروغ، کذب متضاد ناراست : راست

ناراست

ناراستین

<hr> مترادف ناراضی : رنجیده، ناخرسند، ناخشنود، نارضا <hr> متضاد ناراضی : راضی <hr> برابر پارسی : ناخرسند، ناخشنود

مترادف ناراضی : رنجیده، ناخرسند، ناخشنود، نارضا متضاد ناراضی : راضی برابر پارسی : ناخرسند، ناخشنود

ناراضی

ناراضی کردن

ناراضی(درامورسیاسی)

<hr> مترادف نارس : خام، کال، نپخته <hr> متضاد نارس : پخته، رسا

مترادف نارس : خام، کال، نپخته متضاد نارس : پخته، رسا

نارس

نارس ماندن

<hr> مترادف نارسا : خام، نارس، قاصر، قصیره، نااستوار، نارسان، ناقص، ناکامل <hr> متضاد نارسا : رسا

مترادف نارسا : خام، نارس، قاصر، قصیره، نااستوار، نارسان، ناقص، ناکامل متضاد نارسا : رسا

نارسا

<hr> مترادف نارسایی : عیب، کوتاهی، نقص <hr> متضاد نارسایی : کمال

مترادف نارسایی : عیب، کوتاهی، نقص متضاد نارسایی : کمال

نارسایی

نارسی

<hr> مترادف نارضایتی : سخط، ناخرسندی، ناخشنودی <hr> متضاد نارضایتی : خشنودی، رضایتمندی <hr> برابر پارسی : ناخشنودی

مترادف نارضایتی : سخط، ناخرسندی، ناخشنودی متضاد نارضایتی : خشنودی، رضایتمندی برابر پارسی : ناخشنودی

نارضایتی

<hr> برابر پارسی : نارنگ، نارَنگ

برابر پارسی : نارنگ، نارَنگ

نارنج

نارنجک

<hr> برابر پارسی : نارنگی

نارنجی

نارنگی

نارو زدن

نارو زدن (در بازی)

<hr> مترادف ناروا : حرام، نامشروع، غیرجایز، ناحق، ناسزا، ناشایسته، ناشایست، نامعقول، ناوجه، بیجا، ناکردنی، نبهره، بد، سوء، ممنوع، بی رونق، کاسد <hr> متضاد ناروا : حلال

مترادف ناروا : حرام، نامشروع، غیرجایز، ناحق، ناسزا، ناشایسته، ناشایست، نامعقول، ناوجه، بیجا، ناکردنی، نبهره، بد، سوء، ممنوع، بی رونق، کاسد متضاد ناروا : حلال

ناروا

نارون قرمز

نارگیل

<hr> مترادف ناز : ادا، اطوار، دلال، شیوه، عشوه، غمزه، غنج، قر، کرشمه، جمیل، خواستنی، دلجو، ظریف، قشنگ، محبوب، نازنین، تفاخر، فخر، نازش، دلجویی، ملاطفت، نوازش، آسایش، رفاه، نعمت <hr> متضاد ناز : نیاز

مترادف ناز : ادا، اطوار، دلال، شیوه، عشوه، غمزه، غنج، قر، کرشمه، جمیل، خواستنی، دلجو، ظریف، قشنگ، محبوب، نازنین، تفاخر، فخر، نازش، دلجویی، ملاطفت، نوازش، آسایش، رفاه، نعمت متضاد ناز : نیاز

ناز

ناز ونیاز کردن

<hr> مترادف نازا : حائل، سترون، عاقر، عقیم، نابارور <hr> متضاد نازا : بارور، زایا

مترادف نازا : حائل، سترون، عاقر، عقیم، نابارور متضاد نازا : بارور، زایا

واژه های حرف "ن" - فارسی به عربی