نو اوری کردن

نو باوه

نو جوانی

نو نما کردن

نو کرد

نو کردن

<hr> مترادف نوا : آوا، آواز، آهنگ، ترنم، دستان، دستگاه، سرود، لحن، مقام، ملودی، موسیقی، نغمه، ثروت، دارایی، مال، هستی، آذوقه، برگ، توشه، خوراک، گذران، معیشت، نواده، نوه، رهن، گروگان، گرو، اسباب، سوروسات | آواز، آوا، ناله، پرده، مقام، آذوقه، خوراک، غذا

مترادف نوا : آوا، آواز، آهنگ، ترنم، دستان، دستگاه، سرود، لحن، مقام، ملودی، موسیقی، نغمه، ثروت، دارایی، مال، هستی، آذوقه، برگ، توشه، خوراک، گذران، معیشت، نواده، نوه، رهن، گروگان، گرو، اسباب، سوروسات | آواز، آوا، ناله، پرده، مقام، آذوقه، خوراک، غذا

نوا

نواحی گرمسیری بین دومدارشمال وجنوب استوا

<hr> مترادف نواخت : زدن، ضربت، تفقد، دلجویی، ملاطفت، نوازش، سرایش، سرودن، احسان، بر، نکویی، نیکی، انعام، بخشش، کزم

مترادف نواخت : زدن، ضربت، تفقد، دلجویی، ملاطفت، نوازش، سرایش، سرودن، احسان، بر، نکویی، نیکی، انعام، بخشش، کزم

نواخت

<hr> مترادف نواختن : دلجویی کردن، ملاطفت کردن، موردتفقدقراردادن، نوازش کردن، به نوادرآوردن، ساززدن

مترادف نواختن : دلجویی کردن، ملاطفت کردن، موردتفقدقراردادن، نوازش کردن، به نوادرآوردن، ساززدن

نواختن

نواختن ساز و غیره

<hr> مترادف نوار : کاست، باند، روبان، رشته

مترادف نوار : کاست، باند، روبان، رشته

نوار

نوار زخم بندی

نوار زدن به

نوار ضبط صوت و امثال ان

نوار فلزی

نوار ماشین تحریر

نوار پیچیدن

نوار یا تراشه ایکه برای بستن استخوان شکسته بکار میرود

<hr> مترادف نوازش : تفقد، دلجویی، شفقت، مرحمت، ملاطفت، مهربانی، نواخت

مترادف نوازش : تفقد، دلجویی، شفقت، مرحمت، ملاطفت، مهربانی، نواخت

نوازش

نوازش کردن

نوازش کن

<hr> مترادف نوازنده : خنیاگر، رامشگر، ساززن، مطرب، مغنیه، موسیقی نواز، موسیقیدان

مترادف نوازنده : خنیاگر، رامشگر، ساززن، مطرب، مغنیه، موسیقی نواز، موسیقیدان

نوازنده

نوازنده ارگ

نوازنده ویولن سل

نوازنده ویولنسل

نوازنده پیانو

نوامبر

<hr> مترادف نواموز : ( نوآموز ) مبتدی، نوچه، نوزخمه، دانش آموز، شاگرد

مترادف نواموز : ( نوآموز ) مبتدی، نوچه، نوزخمه، دانش آموز، شاگرد

نواموز

نوانخانه

<hr> مترادف نواور : ( نوآور ) مبتکر، مبدع، مخترع، متجدد، نوآفرین

مترادف نواور : ( نوآور ) مبتکر، مبدع، مخترع، متجدد، نوآفرین

نواور

نوای کسی را در اوردن

<hr> مترادف نوباوه : اندک سال، بچه، خردسال، صغیر، طفل، کم سال، کم سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوبر، نوجوان

مترادف نوباوه : اندک سال، بچه، خردسال، صغیر، طفل، کم سال، کم سن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوبر، نوجوان

نوباوه

نوباوگان

<hr> مترادف نوبت : پاس، دور، دوره، فصل، موسم، هنگام، تناوب، سیر، گردش، بار، دفعه، نوبه، وهله، اقبال، دولت، فرصت، مجال، نقاره <hr> برابر پارسی : گاه، هنگام، پاس، پستا

مترادف نوبت : پاس، دور، دوره، فصل، موسم، هنگام، تناوب، سیر، گردش، بار، دفعه، نوبه، وهله، اقبال، دولت، فرصت، مجال، نقاره برابر پارسی : گاه، هنگام، پاس، پستا

نوبت

نوبت بازی

نوبت حرف زدن

نوبت دار

نوبت کار

نوبتی

<hr> مترادف نوبه : نوبت، تب، مالاریا

مترادف نوبه : نوبت، تب، مالاریا

نوبه

نوبه ای

<hr> مترادف نوجوان : برنا، جوان، شاب، طفل، کودک، نوبالغ، نوخاسته، نورسته <hr> متضاد نوجوان : پیر

مترادف نوجوان : برنا، جوان، شاب، طفل، کودک، نوبالغ، نوخاسته، نورسته متضاد نوجوان : پیر

نوجوان

نوجوان (از ده تا 91 ساله)

نوجوان ده تا 19 ساله

نوجوان ده تا19 ساله

<hr> مترادف نوجوانی : برنایی، شباب، طفولیت، کودکی، نوباوگی، نوخاستگی <hr> متضاد نوجوانی : پیری

مترادف نوجوانی : برنایی، شباب، طفولیت، کودکی، نوباوگی، نوخاستگی متضاد نوجوانی : پیری

نوجوانی

<hr> مترادف نوحه : تعزیه، رثا، سوگ سرود، فغان، مرثیه، مصیبت، مویه <hr> متضاد نوحه : سرود <hr> برابر پارسی : مویه، شیون، گریه و زاری

مترادف نوحه : تعزیه، رثا، سوگ سرود، فغان، مرثیه، مصیبت، مویه متضاد نوحه : سرود برابر پارسی : مویه، شیون، گریه و زاری

واژه های حرف "ن" - فارسی به عربی