<hr> برابر پارسی : روشن گردانیدن

برابر پارسی : روشن گردانیدن

واضح کردن

<hr> مترادف واعظ : اندرزگو، خطیب، محدث، مذکر، ناصح، نصیحت گو <hr> برابر پارسی : اندرزگوی، پندده، سخنران، سخنور

مترادف واعظ : اندرزگو، خطیب، محدث، مذکر، ناصح، نصیحت گو برابر پارسی : اندرزگوی، پندده، سخنران، سخنور

واعظ

واغ واغ

واغ واغ کردن

<hr> مترادف وافر : بسیار، بی حد، خیلی، زیاد، عدیده، فراوان، کثیر، متعدد <hr> متضاد وافر : کم، نادر <hr> برابر پارسی : فراوان، به فراوانی، بیشتر

مترادف وافر : بسیار، بی حد، خیلی، زیاد، عدیده، فراوان، کثیر، متعدد متضاد وافر : کم، نادر برابر پارسی : فراوان، به فراوانی، بیشتر

وافر

وافر گران

واقع بر روی دیوار

<hr> برابر پارسی : درست بین، روشن بین

برابر پارسی : درست بین، روشن بین

واقع بین

<hr> مترادف واقع بینی : حقیقت جویی، رآلیسم، واقع گرایی، واقع نگری

مترادف واقع بینی : حقیقت جویی، رآلیسم، واقع گرایی، واقع نگری

واقع بینی

واقع در

واقع در ارتفاع زیاد

واقع در اغاز

واقع در انجا

واقع در بالا

واقع در خارج قلمرو داخلی

واقع در خط افقی

واقع در زیر زمین

واقع در زیرزمین

واقع در سطح خارجی

واقع در سمت راست کشتی

واقع در طبقه زیر

واقع در طرف مقابل زمین

واقع در عقب

واقع در مرکز

واقع در میان

واقع در میان ستارگان

واقع در نوک

واقع در وسط

واقع در کمر

واقع دربالا

واقع درخارج قلمرو داخلی

واقع درخط افقی

واقع درمرکز

واقع درمیان

واقع درنزدیک گره

واقع دروسط

<hr> برابر پارسی : پیشامدن، رویدادن

برابر پارسی : پیشامدن، رویدادن

واقع شدن

واقع شده

واقع شده در

واقع شونده در شب

واقع شونده در یک وقت

واقع شونده دریک وقت

واقع گرایی

<hr> مترادف واقعا : بدرستی، حقیقتاً، کاملاً، نهمار <hr> برابر پارسی : به راستی، بدرستی، براستی، به درستی، بی گمان | ( واقعاً ) به راستی

مترادف واقعا : بدرستی، حقیقتاً، کاملاً، نهمار برابر پارسی : به راستی، بدرستی، براستی، به درستی، بی گمان | ( واقعاً ) به راستی

واقعا

<hr> مترادف واقعه : اتفاق، پیشامد، حادثه، رویداد، سانحه، عارضه، قضیه، ماجرا، پیکار، جنگ، رزم، کارزار، نبرد، خواب، رویا، نوم، فوت، مرگ، موت، رستاخیز، قیامت، حال، حسب حال، وضع، واقعات <hr> برابر پارسی : رخداد، رویداد، پیشامد

مترادف واقعه : اتفاق، پیشامد، حادثه، رویداد، سانحه، عارضه، قضیه، ماجرا، پیکار، جنگ، رزم، کارزار، نبرد، خواب، رویا، نوم، فوت، مرگ، موت، رستاخیز، قیامت، حال، حسب حال، وضع، واقعات برابر پارسی : رخداد، رویداد، پیشامد

واژه های حرف "و" - فارسی به عربی