صفحه اصلی
فهرست واژه
واژه های حرف "ک"
کار کردن
کار کردن (سخت)
کار کردن با تلاش
کار کردن با شتاب و سر و صدا
کار کردن به جای دیگری (عامیانه)
کار کردن به طور سطحی و تفننی
کار کردن به طور مداوم (عامیانه)
کار کردن به طور مداوم و سخت
کار کردن به طور یکنواخت و ملالت انگیز
کار کردن به عنوان کارمند
کار کردن بهتر از دیگری
کار کردن بیشتر از دیگری
کار کردن در فروشگاه
کار کردن ساز
کار کردن شکم
کار کردن ماشین آلات
کار کردن ماشینآلات
کار کردن مزاج
کار کردن موتور
کار کردن نوبتی (عامیانه)
کار کردن گرامافون
کار کردنی
کار کرده
کار کس نکرد
کار کسی درامدن
کار کسی را ساختن (عامیانه)
کار کشته
کار کشته کردن
کار کشتگی
کار کشیدن
کار کفتر
کار کفو
کار کلرادو
کار کن (داروسازی)
کار کنتراتی
کار کنده
کار کننده
کار کننده باهوای فشرده
کار کننده در تمام سال
کار کننده زیر آب
کار کنی
کار کوچک
کار گاندله
کار گاه جبر و قدر
کار گجه
کار گذار
کار گذاردن
کار گذاری
بیشتر