daturism

<hr> معنی : اندودن، مالیدن، ناشیانه رنگ زدن <hr> معانی دیگر : (با چیزی چسبان و غلیظ) اندودن، (رنگ و غیره) مالیدن، (با بی دقتی یا ناشیگری) نقاشی کردن، رنگ زدن، (هرچیزی که روی چیز دیگر مالیده شده باشد) رنگ، گچ، کرم (وغیره)، اندوده

معنی : اندودن، مالیدن، ناشیانه رنگ زدن معانی دیگر : (با چیزی چسبان و غلیظ) اندودن، (رنگ و غیره) مالیدن، (با بی دقتی یا ناشیگری) نقاشی کردن، رنگ زدن، (هرچیزی که روی چیز دیگر مالیده شده باشد) رنگ، گچ، کرم (وغیره)، اندوده

daub

daube

daubechies

daubed

daubentonia

<hr> اندودگر، نقاش بی مهارت

اندودگر، نقاش بی مهارت

dauber

dauberies

daubery

daubier

daubiest

daubingly

daubreeite

daubreelite

daubreite

daubries

daubry

daubs

daubster

<hr> اندودمانند، اندودوار، چسبناک، کثیف

اندودمانند، اندودوار، چسبناک، کثیف

dauby

daucus

daud

dauded

daudet

dauding

daudit

dauerlauf

dauerschlaf

<hr> معنی : فرزند، دختر <hr> معانی دیگر : (گاهی در مورد حیوان نیز به کار می رود) فرزند مونث، زاده (ی محل یا فرایند یا رویداد بخصوصی)، رجوع شود به: stepdaughter، رجوع شود به: daughter-in-law، دخترخوانده، نادختری

معنی : فرزند، دختر معانی دیگر : (گاهی در مورد حیوان نیز به کار می رود) فرزند مونث، زاده (ی محل یا فرایند یا رویداد بخصوصی)، رجوع شود به: stepdaughter، رجوع شود به: daughter-in-law، دخترخوانده، نادختری

daughter

daughter board

daughter card interface

daughter cell

daughter chain

daughter element

daughter herdmate

<hr> (همسر فرزند ذکور) عروس، زن پسر، عروس به معنی زن پسر

(همسر فرزند ذکور) عروس، زن پسر، عروس به معنی زن پسر

واژه های حرف "d"