<hr> انگلیس انتحار کننده، بدکار، خودکشی

انگلیس انتحار کننده، بدکار، خودکشی

felo de se

felo-de-se

<hr> معنی : جانی، گناهکار، بزهکار، جنایت کار، عقربک <hr> معانی دیگر : (حقوق) تبهکار، مجرم، (کسی که مرتکب جرم عمده می شود) جنایتکار (criminal هم می گویند)، (مهجور) آدم بدجنس، رذل، (پزشکی) تورم و چرک کردگی گوشه ی ناخن، کژدمک

معنی : جانی، گناهکار، بزهکار، جنایت کار، عقربک معانی دیگر : (حقوق) تبهکار، مجرم، (کسی که مرتکب جرم عمده می شود) جنایتکار (criminal هم می گویند)، (مهجور) آدم بدجنس، رذل، (پزشکی) تورم و چرک کردگی گوشه ی ناخن، کژدمک

felon

felones

feloness

felonies

<hr> معنی : تبهکارانه، بزهکارانه <hr> معانی دیگر : (حقوق ـ آنچه که طبق قانون جنایت محسوب می شود) بزهکارانه، جنایت آمیز

معنی : تبهکارانه، بزهکارانه معانی دیگر : (حقوق ـ آنچه که طبق قانون جنایت محسوب می شود) بزهکارانه، جنایت آمیز

felonious

felonious assault

<hr> قانون ـ فقه : جنایتکارانه

قانون ـ فقه : جنایتکارانه

feloniously

feloniousness

felonous

felonries

<hr> (جمع) تبهکاران، جنایتکاران، بزهکاران، گروه تبه کاران

(جمع) تبهکاران، جنایتکاران، بزهکاران، گروه تبه کاران

felonry

felons

felonsetter

felonsetting

felonwood

felonwort

<hr> معنی : جنایت، بزه، تبه کاری، بدکاری، شرارت <hr> معانی دیگر : (حقوق ـ جنایتی مانند قتل یا زنای به عنف یا آتش افروزی که دوران زندان آن از یک سال بیشتر باشد) جنایت، خیانت

معنی : جنایت، بزه، تبه کاری، بدکاری، شرارت معانی دیگر : (حقوق ـ جنایتی مانند قتل یا زنای به عنف یا آتش افروزی که دوران زندان آن از یک سال بیشتر باشد) جنایت، خیانت

felony

felony battery

felorcent activated cell sorting

felow

fels

<hr> (در ارتفاعات کوهستانی بالای جنگل) سنگ زار، صخره زار

(در ارتفاعات کوهستانی بالای جنگل) سنگ زار، صخره زار

felsenmeer

felsic

felsic index

felsicity

felsiphyric

<hr> (سنگ شناسی) فالسیت (نوعی سنگ آذرین که بیشتر آن از فلدسپار و کوارتز است)

(سنگ شناسی) فالسیت (نوعی سنگ آذرین که بیشتر آن از فلدسپار و کوارتز است)

felsite

felsites

felsitic

felsitoid

felsoandesite

felsobanyaite

felsobanyite

felsophyre

felsophyric

felsosphaerite

felspar

felspars

felspathic

felspathose

felstone

felstones

<hr> معنی : نمد، پشم مالیده ونمد شده، نمدپوش کردن <hr> معانی دیگر : (ساخته شده از نمد) نمدی، نمدین، نمد ساختن، تبدیل به نمد کردن یا شدن، نمدی شدن، با نمد پوشاندن، زمان گذشته و اسم مفعول : feel، نمد مالی کردن feel of، p : زمان ماضی فعل feel

معنی : نمد، پشم مالیده ونمد شده، نمدپوش کردن معانی دیگر : (ساخته شده از نمد) نمدی، نمدین، نمد ساختن، تبدیل به نمد کردن یا شدن، نمدی شدن، با نمد پوشاندن، زمان گذشته و اسم مفعول : feel، نمد مالی کردن feel of، p : زمان ماضی فعل feel

واژه های حرف "f"