fibroblastic cells

fibroblastic texture

fibroblasts

fibrobronchitis

fibrocalcareous

fibrocalcific

fibrocartilage

fibrocartilaginous

fibrocaseous

fibrocement

fibroceta

fibrochondritis

fibrochondroma

fibrochondrosteal

fibrocrystalline

fibrocyst

fibrocystic disease of the breast

fibrocystic disease of the pancreas

fibrocystoma

fibrocyte

fibrocytic

fibroelastic

fibroenchondroma

fibroepithelial

fibroferrite

fibroferrite or stypticite or stypticite

fibroglandular

fibroglia

fibroglioma

fibrogram

fibrograph

fibrohemorrhagic

<hr> <b>معنی</b> : لیفی، ریشهای <hr> <b>معانی دیگر</b> : (مانند یا دارای یا سازنده ی لیف یا تار) تارسان، تار ساز، تار دار، تارگونه

معنی : لیفی، ریشهای معانی دیگر : (مانند یا دارای یا سازنده ی لیف یا تار) تارسان، تار ساز، تار دار، تارگونه

fibroid

fibroid tumor

fibroids

<hr> (پروتئین زرد رنگ و آلبومین دار که بخش عمده ی تار عنکبوت و ابریشم از آن است) فیبروئین، تار درون، جرم شیمیایی ابریشم وتارعنکبوت ومانندانها، جرم لیفی

(پروتئین زرد رنگ و آلبومین دار که بخش عمده ی تار عنکبوت و ابریشم از آن است) فیبروئین، تار درون، جرم شیمیایی ابریشم وتارعنکبوت ومانندانها، جرم لیفی

واژه های حرف "f"