jurata

juration

jurative

jurator

juratorial

<hr> وابسته به سوگند، سوگندی، قضایی، فقهی

وابسته به سوگند، سوگندی، قضایی، فقهی

juratory

jurbanite

jurdan

jure

jure sanguinis

jurel

jurels

jurevis

juri

juridic

<hr> معنی : شرعی، قانونی، حقوقی، قضایی، فقهی <hr> معانی دیگر : دادیکی (juridic هم می گویند)

معنی : شرعی، قانونی، حقوقی، قضایی، فقهی معانی دیگر : دادیکی (juridic هم می گویند)

juridical

juridical act

<hr> (روزهایی که در آن دادگاه ها باز هستند) روزهای دادگاهی

(روزهایی که در آن دادگاه ها باز هستند) روزهای دادگاهی

juridical days

juridical person

juridical personality

<hr> ازلحاظ قضایی، از لحاظ حقوقی

ازلحاظ قضایی، از لحاظ حقوقی

juridically

juridicial

juridicus

juridification

juries

jurimetrics

juring

juris

juris dictions

juris doctor

<hr> معنی : فقیه، قانون دان، حقوق دان، مشاور حقوقی، مشاور قضایی <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: jurist

معنی : فقیه، قانون دان، حقوق دان، مشاور حقوقی، مشاور قضایی معانی دیگر : رجوع شود به: jurist

jurisconsult

<hr> اختیار قانونى، حق قضاوت، قلمرو، حوزه، صلاحیت، حاکمیت قانون ـ فقه : قضاوت

اختیار قانونى، حق قضاوت، قلمرو، حوزه، صلاحیت، حاکمیت قانون ـ فقه : قضاوت

jurisdication

<hr> معنی : قلمرو قدرت، حوزهء قضایی <hr> معانی دیگر : حوزه ی قضایی، قلمرو دادگاه، صلاحیت قضایی یا حقوقی، حوزه ی اختیارات، دادرسی، دادوری، رسیدگی به امور قضایی، قضا، قضاوت، دادیک وری، اختیار، قدرت، اقتدار، دادگاه، محکمه ی قضایی، سازمان دادگاهی

معنی : قلمرو قدرت، حوزهء قضایی معانی دیگر : حوزه ی قضایی، قلمرو دادگاه، صلاحیت قضایی یا حقوقی، حوزه ی اختیارات، دادرسی، دادوری، رسیدگی به امور قضایی، قضا، قضاوت، دادیک وری، اختیار، قدرت، اقتدار، دادگاه، محکمه ی قضایی، سازمان دادگاهی

واژه های حرف "j"