knows no limit

knows something about

knows them very well

knows what is in store for him

knows what's what

<hr> جان ناکس (اصلاح گر مذهبی ـ اسکاتلندی)

جان ناکس (اصلاح گر مذهبی ـ اسکاتلندی)

knox

knoxian

<hr> شهر ناکس ویل (ایالت تنسی ـ امریکا)

شهر ناکس ویل (ایالت تنسی ـ امریکا)

knoxville

knoxvillite

kntu

knub

knubbier

knubbly

knubby

knublet

knuchlehead

knuckel cracking

<hr> معنی : بند انگشت، برامدگی یا گره گیاه، قوزک پا یا پس زانوی چهار پایان، تسلیم شدن، مشت زدن <hr> معانی دیگر : بند انگشت (به ویژه آنکه دست را به انگشت وصل می کند)، کوژه، برجستگی بند انگشت، (مکانیک ـ هر چیز قوزک مانند) سگک، لولای مفصل، نوعی سگدست، لولای بنددار، سگدست فرمان، زانویی، (قصابی) زانو، قوزک پا (ی خوک یا گوسفند یا گاو)، پاچه، (جمع) پنجه بکس (brass knuckles هم می گویند)، (معماری ـ در بام های شیروانی چهار ترک) محل اتصال تیرهای شیروانی، با بند انگشت زدن یا تماس حاصل کردن یا فشار دادن، بند انگشت مخصوصا برامدگی پنج انگشت، قرحه روده، تن در دادن به

معنی : بند انگشت، برامدگی یا گره گیاه، قوزک پا یا پس زانوی چهار پایان، تسلیم شدن، مشت زدن معانی دیگر : بند انگشت (به ویژه آنکه دست را به انگشت وصل می کند)، کوژه، برجستگی بند انگشت، (مکانیک ـ هر چیز قوزک مانند) سگک، لولای مفصل، نوعی سگدست، لولای بنددار، سگدست فرمان، زانویی، (قصابی) زانو، قوزک پا (ی خ

knuckle

knuckle ball

knuckle bumps

knuckle cracking

<hr> 1- (در تیله بازی) بند انگشتان را روی زمین قرار دادن 2- تقلا و کوشش کردن، جانفشانی کردن، سخت کوشیدن

1- (در تیله بازی) بند انگشتان را روی زمین قرار دادن 2- تقلا و کوشش کردن، جانفشانی کردن، سخت کوشیدن

knuckle down

knuckle down to work

knuckle dragger

knuckle dragging

<hr> معنی : بوکس باز، پنجه بوکس <hr> معانی دیگر : رجوع شود به: brass knuckles

معنی : بوکس باز، پنجه بوکس معانی دیگر : رجوع شود به: brass knuckles

knuckle duster

knuckle gaps

<hr> معنی : لولای مفصلی، لولای بند دار <hr> معانی دیگر : (کالبدشناسی) بند استخوان (به ویژه در انگشتان دست و پا)

معنی : لولای مفصلی، لولای بند دار معانی دیگر : (کالبدشناسی) بند استخوان (به ویژه در انگشتان دست و پا)

knuckle joint

knuckle joint bit

knuckle sandwich

<hr> تسلیم شدن، زه زدن، ای والله گفتن، دست کشیدن

تسلیم شدن، زه زدن، ای والله گفتن، دست کشیدن

knuckle under

knuckle-duster

knuckleballer

<hr> معنی : استخوان قوزک، استخوان بند انگشت، قاپ <hr> معانی دیگر : استخوان بند انگشت (انسان)، قاب، کعب، قاب بازی، سه قاب، درانسان برامدگی بندانگشت

معنی : استخوان قوزک، استخوان بند انگشت، قاپ معانی دیگر : استخوان بند انگشت (انسان)، قاب، کعب، قاب بازی، سه قاب، درانسان برامدگی بندانگشت

واژه های حرف "k"