knickknackatory

knickknacked

knickknackery

knickknacket

knickknacks

knickknacky

knickpoint

knickrtbocker

knicks

knif

knif blade

knif guard

<hr> معنی : شمشیر، تیغه، کارد، نیشتر، چاقو، گزلیک، چاقو زدن، کارد زدن، بریدن <hr> معانی دیگر : گزنه، جراحی، چاقو زدن به، با چاقو بریدن، (عامیانه) نامردی کردن، از پشت خنجر زدن، (به دوست یا متحد خود) خیانت کردن، نارو زدن، (مثل چاقوی تیز به سرعت و آسانی) از میان چیزی گذشتن، (هرچیز تیز و چاقو مانند مثلا در برخی ماشین آلات) تیغه، کلید چاقویی، چاقوی جراحی، کارد زدن به

معنی : شمشیر، تیغه، کارد، نیشتر، چاقو، گزلیک، چاقو زدن، کارد زدن، بریدن معانی دیگر : گزنه، جراحی، چاقو زدن به، با چاقو بریدن، (عامیانه) نامردی کردن، از پشت خنجر زدن، (به دوست یا متحد خود) خیانت کردن، نارو زدن، (مثل چاقوی تیز به سرعت و آسانی) از میان چیزی گذشتن، (هرچیز تیز و چاقو مانند مثلا در برخی م

knife

knife and fork

knife blade

<hr> میزی که روی ان کاردهاراپاک می کنند، نیمکت دوطرفه دربالای امنیبوس

میزی که روی ان کاردهاراپاک می کنند، نیمکت دوطرفه دربالای امنیبوس

knife board

knife dance

knife drawing

<hr> لبه ی چاقو، هر لبه ی تیز، لبه ی برنده، (در ترازوهای دقیق و آونگ ها و غیره) شاهین، لبه کارد، لبه تیز هرچیزی

لبه ی چاقو، هر لبه ی تیز، لبه ی برنده، (در ترازوهای دقیق و آونگ ها و غیره) شاهین، لبه کارد، لبه تیز هرچیزی

knife edge

knife fight

knife happy

knife line attack

<hr> ماشین کاردپاک کنی، چاقوتمیزکن، کاردپاک کن

ماشین کاردپاک کنی، چاقوتمیزکن، کاردپاک کن

knife machine

knife pleat

<hr> (برق) کلید چاقویی، کلید تیغه ای

(برق) کلید چاقویی، کلید تیغه ای

knife switch

knife thrust

knife wielding

knife-edge

knife-handle

knifed

knifeless

knifelike

knifeman

knifepoint

knifeproof

knifer

kniferest

knifers

knifes

knifeway

<hr> عمران : عمل نرم کردن یا خرد کردن سطح زیر خاک قانون ـ فقه : چاقو کشى

عمران : عمل نرم کردن یا خرد کردن سطح زیر خاک قانون ـ فقه : چاقو کشى

knifing

knifing attack

knifings

<hr> معنی : نجیب زاده، سلحشور، دلاور، شوالیه، قهرمان <hr> معانی دیگر : (در قرون وسطی) سلحشور ملازم پادشاه یا فئودال ارشد، مستاجر زمین کشاورزی به شرط خدمت نظامی، اشرافی که پس از گذراندن دروان نوچگی به مقام سلحشوری ارتقا می یافت و سوگند وفاداری و جوانمردی و ضعیف نوازی می خورد، تهمتن، شهسوار، (انگلیس: مقام افتخاری غیرموروثی که از بارونت پایین تر است و به شخص حق استفاده از عنوان sir را می دهد) نایت، (شعر قدیم) ملازم و جان سپار بانوی اشرافی، پیرو جان در کف، هوادار سرسخت، (شطرنج) اسب، بمقام سلحشوری ودلاوری ترفیع دادن

معنی : نجیب زاده، سلحشور، دلاور، شوالیه، قهرمان معانی دیگر : (در قرون وسطی) سلحشور ملازم پادشاه یا فئودال ارشد، مستاجر زمین کشاورزی به شرط خدمت نظامی، اشرافی که پس از گذراندن دروان نوچگی به مقام سلحشوری ارتقا می یافت و سوگند وفاداری و جوانمردی و ضعیف نوازی می خورد، تهمتن، شهسوار، (انگلیس: مقام افتخا

knight

knight bachelor

knight banneret

<hr> (قرون وسطی) سلحشور عیار، آدم جوانمرد، شوالیه سیار، دلاورحادثه جوی سیار

(قرون وسطی) سلحشور عیار، آدم جوانمرد، شوالیه سیار، دلاورحادثه جوی سیار

knight errant

<hr> (قرون وسطی) عیاری، سلحشوری و دوره گردی، جوانمردی، سلحشوری سیار، جمعیت سلحشوران، مقام سلحشوری

(قرون وسطی) عیاری، سلحشوری و دوره گردی، جوانمردی، سلحشوری سیار، جمعیت سلحشوران، مقام سلحشوری

واژه های حرف "k"