leathermaker

leathermaking

<hr> معنی : چرمی، ساخته شده از چرم، بشکل چرم <hr> معانی دیگر : چرمدار، چرمین

معنی : چرمی، ساخته شده از چرم، بشکل چرم معانی دیگر : چرمدار، چرمین

leathern

<hr> معنی : ملوان، جزو افراد تفنگداران دریایی <hr> معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) تفنگدار دریایی، تکاور دریایی

معنی : ملوان، جزو افراد تفنگداران دریایی معانی دیگر : (امریکا - خودمانی) تفنگدار دریایی، تکاور دریایی

leatherneck

leathernecks

<hr> معنی : چرم مانند <hr> معانی دیگر : چرم مانند

معنی : چرم مانند معانی دیگر : چرم مانند

leatheroid

leathers

leatherwing

<hr> معنی : درخت میشن <hr> معانی دیگر : (گیاه شناسی) چرم چوب (dirca palustris از خانواده ی mezereum که درخت کوچک بومی امریکای شمالی بوده و پوست سختی دارد)، درخت میشن palustris dirca

معنی : درخت میشن معانی دیگر : (گیاه شناسی) چرم چوب (dirca palustris از خانواده ی mezereum که درخت کوچک بومی امریکای شمالی بوده و پوست سختی دارد)، درخت میشن palustris dirca

leatherwood

leatherwork

leatherworker

<hr> معنی : چرمی <hr> معانی دیگر : مانند چرم (از نظر نما یا محکمی یا زبری)، چرمسان، سفت، چغر

معنی : چرمی معانی دیگر : مانند چرم (از نظر نما یا محکمی یا زبری)، چرمسان، سفت، چغر

leathery

leathery grape fern

leathery turtle

leathor rot

leathwake

leatman

leatmen

<hr> معنی : رخصت، اجازه، مرخصی، اذن، متارکه کردن، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، گذاشتن، رها کردن، ترک کردن <hr> معانی دیگر : (باقی) گذاشتن، جا گذاشتن، باقی ماندن، هشتن، قرار دادن، (از خود) به جا گذاشتن، واگذار کردن، واگذاشتن، به ارث گذاشتن، (با: to یا up) به عهده ی کسی گذاشتن، (حساب - تفریق) ماندن، نپذیرفتن، قبول نکردن، رد کردن، راهی شدن، ... کردن، (محلی) اجازه دادن، دستوری، مدت مرخصی، برگ آوردن، برگدار شدن، عازم شدن <hr> leave (ofabsence) مرخصی

معنی : رخصت، اجازه، مرخصی، اذن، متارکه کردن، برگ دادن، رهسپار شدن، باقی گذاردن، شدن، عازم شدن، رفتن، عزیمت کردن، ول کردن، دست کشیدن از، گذاشتن، رها کردن، ترک کردن معانی دیگر : (باقی) گذاشتن، جا گذاشتن، باقی ماندن، هشتن، قرار دادن، (از خود) به جا گذاشتن، واگذار کردن، واگذاشتن، به ارث گذاشتن، (با: to 

leave

leave a collateral

leave a letter

leave a lot to be desired

leave a man at the altar

leave a mark

leave a message

leave a ring

leave a sour taste in one's mouth

leave a tip

leave a vacuum

<hr> اذیت نکردن، به حال خود گذاشتن، هلیدن، تنها گذاردن، بحال گذاردن

اذیت نکردن، به حال خود گذاشتن، هلیدن، تنها گذاردن، بحال گذاردن

واژه های حرف "l"