nec system technologies ltd

neca

necation

necator

necator americanus

<hr> کامپیوتر : conference national educational computing

کامپیوتر : conference national educational computing

necc

necessairly

necessar

necessarian

necessarianism

<hr> ضروریات، نفقه زوج و اطفال قانون ـ فقه : در cl منحصر به مایحتاج اولیه زندگى نبوده بلکه به وضع زن و اطفال بستگى دارد

ضروریات، نفقه زوج و اطفال قانون ـ فقه : در cl منحصر به مایحتاج اولیه زندگى نبوده بلکه به وضع زن و اطفال بستگى دارد

necessaries

<hr> معنی : لزوما <hr> معانی دیگر : ناچار، ناگزیر، الزاما، ضرورتا

معنی : لزوما معانی دیگر : ناچار، ناگزیر، الزاما، ضرورتا

necessarily

necessarily exact equivalent

necessariness

necessarius

<hr> معنی : ضروری، واجب، لازم، بایسته، بایا، دروار <hr> معانی دیگر : اندربای، دربایست، وایا، دروا، نیازین، غیرقابل احتراز، ناگزیر، پرهیز ناپذیر، گریزناپذیر، بی گریز، حتمی، بدیهی، اجباری، الزامی، الزام آور، (جمع) لوازم، ملزومات، (محلی) مستراح، مبال

معنی : ضروری، واجب، لازم، بایسته، بایا، دروار معانی دیگر : اندربای، دربایست، وایا، دروا، نیازین، غیرقابل احتراز، ناگزیر، پرهیز ناپذیر، گریزناپذیر، بی گریز، حتمی، بدیهی، اجباری، الزامی، الزام آور، (جمع) لوازم، ملزومات، (محلی) مستراح، مبال

necessary

necessary and sufficient

necessary and sufficient condition

necessary changes

necessary condition

necessary condition for convergence

necessary condition of law of large numbers

necessary damages

necessary equipment

necessary evil

necessary existent

necessary experience

necessary fund

necessary parties

necessary premisses

necessary stool

necessist

necessitarian

necessitarianism

<hr> معنی : مجبور کردن، مستلزم بودن، ناگزیر ساختن، ایجاب کردن، بایسته کردن، واجب کردن <hr> معانی دیگر : ضروری کردن، لازم کردن، دربایستن، (نادر) مجبورکردن، وادارکردن، بایستن

معنی : مجبور کردن، مستلزم بودن، ناگزیر ساختن، ایجاب کردن، بایسته کردن، واجب کردن معانی دیگر : ضروری کردن، لازم کردن، دربایستن، (نادر) مجبورکردن، وادارکردن، بایستن

necessitate

necessitated

necessitates

necessitative

<hr> ضروریات بازرگانى : کالاهاى ضرورى

ضروریات بازرگانى : کالاهاى ضرورى

necessities

necessities of life

<hr> معنی : محتاج، واجب، لازم، بایسته <hr> معانی دیگر : نیازمند، (سخت) محتاج، بی چیز، ندار، تنگدست

معنی : محتاج، واجب، لازم، بایسته معانی دیگر : نیازمند، (سخت) محتاج، بی چیز، ندار، تنگدست

necessitous

necessitously

necessitousness

necessitude

<hr> معنی : نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی <hr> معانی دیگر : دربایست، دارای الزام، سرنوشت، قضا و قدر، جبر، تغییرناپذیر، احترازناپذیر، الزام آور، ناگزیر، اجتناب ناپذیر، (معمولا جمع) نیازمندی های اساسی، لوازم ضروری، ضروریات، احتیاجات اولیه، فقر، بی چیزی، عسرت، تنگدستی

معنی : نیاز، ضرورت، لزوم، نیازمندی، احتیاج، بایستگی معانی دیگر : دربایست، دارای الزام، سرنوشت، قضا و قدر، جبر، تغییرناپذیر، احترازناپذیر، الزام آور، ناگزیر، اجتناب ناپذیر، (معمولا جمع) نیازمندی های اساسی، لوازم ضروری، ضروریات، احتیاجات اولیه، فقر، بی چیزی، عسرت، تنگدستی

necessity

<hr> نیاز مادر اختراع است، احتیاج موجب ابداع می شود

نیاز مادر اختراع است، احتیاج موجب ابداع می شود

necessity is the mother of invention

necessity way of

<hr> معنی : تنگه، گردنه، گردن، ماچ و نوازش کردن <hr> معانی دیگر : هر چیز گردن مانند، (اندام و ساز واره ها) باریکترین بخش، (خودمانی) ماچ و بوسه کردن، دست یازی و ماچ کردن، مغازله کردن، (جامه) یقه، دورگردن، گریبان، (جغرافی) آبراه، باریکاب، زمین باریک، باریکه، نواره، گدار، (زمین شناسی) ستون سنگ های آذرین، کشتن پرنده (با پیچاندن گردن)

معنی : تنگه، گردنه، گردن، ماچ و نوازش کردن معانی دیگر : هر چیز گردن مانند، (اندام و ساز واره ها) باریکترین بخش، (خودمانی) ماچ و بوسه کردن، دست یازی و ماچ کردن، مغازله کردن، (جامه) یقه، دورگردن، گریبان، (جغرافی) آبراه، باریکاب، زمین باریک، باریکه، نواره، گدار، (زمین شناسی) ستون سنگ های آذرین، کشتن پر

واژه های حرف "n"