observationalism

observationally

observations

observative

observator

observatorial

<hr> معنی : رصد خانه، زیچ <hr> معانی دیگر : (نجوم) رصد خانه، زیج

معنی : رصد خانه، زیچ معانی دیگر : (نجوم) رصد خانه، زیج

observatory

observatry

<hr> معنی : گفتن، مشاهده کردن، دیدن، ملاحظه کردن، رعایت کردن، نظاره کردن، مراعات کردن، برپا داشتن <hr> معانی دیگر : (قانون یا وظیفه یا سنت و غیره) رعایت کردن، پیروی کردن، برگزار کردن، بزرگداشت کردن، جشن گرفتن، نگریدن، متوجه شدن، مورد مداقه قرار دادن، تحت توجه قرار دادن، پی بردن، اظهار کردن، مورد مطالعه ی علمی قرار دادن، پژوهیدن، (پس از پژوهش) به نتیجه رسیدن، نتیجه گیری کردن، بر نگری کردن، برپاداشتن جشن و غیره

معنی : گفتن، مشاهده کردن، دیدن، ملاحظه کردن، رعایت کردن، نظاره کردن، مراعات کردن، برپا داشتن معانی دیگر : (قانون یا وظیفه یا سنت و غیره) رعایت کردن، پیروی کردن، برگزار کردن، بزرگداشت کردن، جشن گرفتن، نگریدن، متوجه شدن، مورد مداقه قرار دادن، تحت توجه قرار دادن، پی بردن، اظهار کردن، مورد مطالعه ی علمی

observe

observe customs

observe frequencies

observe frequency

observe laws

observe probits

observe silence

observe the law

observe the sabbath

observe value

observed

observed fire

observed frequency

observed gravity

observed variable

observedly

<hr> معنی : مشاهده کننده، پیرو رسوم خاص <hr> معانی دیگر : (ارتش) دیده بان، (گردهمایی و غیره) ناظر، دیدگر، مراقب، مشاهده گر، برنگر

معنی : مشاهده کننده، پیرو رسوم خاص معانی دیگر : (ارتش) دیده بان، (گردهمایی و غیره) ناظر، دیدگر، مراقب، مشاهده گر، برنگر

observer

observer effect

observer expectancy effect

observer's meridian

observers

observership

observes

<hr> معنی : مراقب، بپا

observing

observing ego

observing sector

observing the law

observing the precepts

observing the sabbath

<hr> با رعایت، از روی ملاحظه، حرمت گرارانه، از روی توجه

با رعایت، از روی ملاحظه، حرمت گرارانه، از روی توجه

observingly

obses

<hr> معنی : ازار کردن، ایجاد عقده روحی کردن <hr> معانی دیگر : وسوسه مند کردن، وسواسی کردن، ذهن کسی را مشغول داشتن، هسبند کردن، وسواس مند کردن

معنی : ازار کردن، ایجاد عقده روحی کردن معانی دیگر : وسوسه مند کردن، وسواسی کردن، ذهن کسی را مشغول داشتن، هسبند کردن، وسواس مند کردن

واژه های حرف "o"