particularistic

particularistically

particularities

<hr> معنی : خودمانی، جزئیات، خصوصیات، دارای خصوصیات معینی، خصوصیات برجسته، بستگی بعقاید خاصی، دقت زیاد <hr> معانی دیگر : خصوصیت، ویژگی، جزئیت، دقت، توجه به جزئیات، موشکافی، دیر پسندی، سختگیری، پایبندی

معنی : خودمانی، جزئیات، خصوصیات، دارای خصوصیات معینی، خصوصیات برجسته، بستگی بعقاید خاصی، دقت زیاد معانی دیگر : خصوصیت، ویژگی، جزئیت، دقت، توجه به جزئیات، موشکافی، دیر پسندی، سختگیری، پایبندی

particularity

<hr> معنی : شرح دقیق <hr> معانی دیگر : شرح دقیق

معنی : شرح دقیق معانی دیگر : شرح دقیق

particularization

particularization the law of

<hr> معنی : با ذکر جزئیات شرح دادن <hr> معانی دیگر : قلم به قلم ذکر کردن، جز به جز شرح دادن، یک به یک نام بردن

معنی : با ذکر جزئیات شرح دادن معانی دیگر : قلم به قلم ذکر کردن، جز به جز شرح دادن، یک به یک نام بردن

particularize

particularized

particularizer

particularizes

<hr> معنی : منحصرا <hr> معانی دیگر : به ویژه، بخصوص، مخصوصا، بالاخص، جز به جز، قلم به قلم، به طور مبسوط، مشروحا، به طور فوق العاده، یک کاره، یکجور مخصوص، بطرز مخصوص، جزبجز

معنی : منحصرا معانی دیگر : به ویژه، بخصوص، مخصوصا، بالاخص، جز به جز، قلم به قلم، به طور مبسوط، مشروحا، به طور فوق العاده، یک کاره، یکجور مخصوص، بطرز مخصوص، جزبجز

particularly

particularly difficult

particularly well

particularness

<hr> ویژه، مخصوص، مقید، بابت، جزئیات خصوصیات، مشخصات قانون ـ فقه : دادخواست خواهان و لایحه جوابیه خوانده بازرگانى : مشخصات

ویژه، مخصوص، مقید، بابت، جزئیات خصوصیات، مشخصات قانون ـ فقه : دادخواست خواهان و لایحه جوابیه خوانده بازرگانى : مشخصات

particulars

particulary

<hr> معنی : بصورت ذره، دارای ذرات ریز <hr> معانی دیگر : وابسته به یا دارای ذرات بسیار ریز، ریزچه ای، خردیزه ای

معنی : بصورت ذره، دارای ذرات ریز معانی دیگر : وابسته به یا دارای ذرات بسیار ریز، ریزچه ای، خردیزه ای

particulate

particulate composite

particulate composite materials

particulate graft

particulate inheritance

particulate matter

particulate radiation

particulate reinforced composite

particulate reinforced metal matrix composites

particulate reinforced plastic

particulate reinforcement

particulates

particule

particuler

particuler situation

partie

partied

partier

<hr> طرفین، متداعیین، اطراف دعوى قانون ـ فقه : اصحاب دعوى

طرفین، متداعیین، اطراف دعوى قانون ـ فقه : اصحاب دعوى

parties

parties to the contract

partigen

partile

partimembered

partimen

partimento

<hr> معنی : فراق، سرحد موی سر <hr> معانی دیگر : جدا سازی، تفکیک، مجزا سازی، (داده شده یا پرتاب شده یا گفته شده و غیره) درهنگام عزیمت، وداعی، خداحافظی، عزیمت، رهسپاری، رفتن، راهی شدن، مرگ، خط فاصل، محل جدا سازی، نقطه ی تفکیک، جدایی، مرخصی، جای تقسم، فرق، تجزیه

معنی : فراق، سرحد موی سر معانی دیگر : جدا سازی، تفکیک، مجزا سازی، (داده شده یا پرتاب شده یا گفته شده و غیره) درهنگام عزیمت، وداعی، خداحافظی، عزیمت، رهسپاری، رفتن، راهی شدن، مرگ، خط فاصل، محل جدا سازی، نقطه ی تفکیک، جدایی، مرخصی، جای تقسم، فرق، تجزیه

واژه های حرف "p"