partnership certificate

partnership company

partnership contract

partnership foundation

partnership registrar

partnerships

partnersincrime

parto

parto fit

parton

partonomy

<hr> زمان گذشته ی: partake، شرکت کردن، شریک شدن، سهم گرفتن، بهره داشتن، طرفداری کردن

زمان گذشته ی: partake، شرکت کردن، شریک شدن، سهم گرفتن، بهره داشتن، طرفداری کردن

partook

<hr> معنی : کبک <hr> معانی دیگر : (جانور شناسی)، کبک (تیره ی phasianidae به ویژه گونه ی perdix perdix)، اریک پارتریج (فرهنگ نویس انگلیسی - زاده ی زلاندنو)

معنی : کبک معانی دیگر : (جانور شناسی)، کبک (تیره ی phasianidae به ویژه گونه ی perdix perdix)، اریک پارتریج (فرهنگ نویس انگلیسی - زاده ی زلاندنو)

partridge

partridgeberry

partridges

partridgewood

partridging

<hr> احزاب، هیئتها علوم نظامى : قطعات یدکى

احزاب، هیئتها علوم نظامى : قطعات یدکى

parts

parts bin

parts catalogue

parts department

parts explosion

parts list

parts of

<hr> (دستور زبان) بحرهای سخن، اقسام کلمه

(دستور زبان) بحرهای سخن، اقسام کلمه

parts of speech

parts of the bady

parts per million

parts programmer

parts warehouse

partschinite

partsong

parttime

parturience

parturiency

<hr> معنی : بارور، ثمر بخش، بچه آور، بچه زا، کثیر الاولاد <hr> معانی دیگر : در حال زایمان، زایا، زاینده، وابسته به زایمان، زایمانی، زایشی

معنی : بارور، ثمر بخش، بچه آور، بچه زا، کثیر الاولاد معانی دیگر : در حال زایمان، زایا، زاینده، وابسته به زایمان، زایمانی، زایشی

parturient

parturient canal

parturient paresis

<hr> (داروسازی - تسهیل کننده یا تند کننده ی زایمان) زایش آور

(داروسازی - تسهیل کننده یا تند کننده ی زایمان) زایش آور

parturifacient

<hr> معنی : زایمان، بچه زایی <hr> معانی دیگر : زایش، بچه آوری، زاییدن

معنی : زایمان، بچه زایی معانی دیگر : زایش، بچه آوری، زاییدن

parturition

parturitions

parturitive

<hr> تا اندازه ای، نیمه، بخشی از راه، بخشی از راه the project is partway done بخشی از طرح انجام شده است

تا اندازه ای، نیمه، بخشی از راه، بخشی از راه the project is partway done بخشی از طرح انجام شده است

partway

<hr> معنی : طرف، فرقه، قسمت، جمعیت، دسته، مهمانی، بزم، سور، یارو، بخش، فئه، حزب، دسته همفکر، دسته متشکل، مهمانی دادن یارفتن <hr> معانی دیگر : هنگان، گروه، هیات، اکیپ، (عمل یا طرح و غیره) شرکت کننده، همباز، طرف (معمولا با: to)، (عامیانه) شخص، حزبی، وابسته به حزب، هنگانی، وابسته به مهمانی، سوری، سور دادن، سورچرانی کردن، عیش و عشرت کردن، نیش و نوش کردن، مشترک، انبازین، پارتی، متخاصم، طرفدار

معنی : طرف، فرقه، قسمت، جمعیت، دسته، مهمانی، بزم، سور، یارو، بخش، فئه، حزب، دسته همفکر، دسته متشکل، مهمانی دادن یارفتن معانی دیگر : هنگان، گروه، هیات، اکیپ، (عمل یا طرح و غیره) شرکت کننده، همباز، طرف (معمولا با: to)، (عامیانه) شخص، حزبی، وابسته به حزب، هنگانی، وابسته به مهمانی، سوری، سور دادن، سورچر

واژه های حرف "p"