quarter window

quarter window filler panel

quarter-century

quarter-circle

quarter-hour

quarter-phase

quarter-tone

quarter-vine

<hr> معنی : جا، خانه، قسط سه ماهه، مزد سه ماهه <hr> معانی دیگر : پرداخت (یا بررسی و غیره ی ) سه ماهه، حقوق سه ماهه

معنی : جا، خانه، قسط سه ماهه، مزد سه ماهه معانی دیگر : پرداخت (یا بررسی و غیره ی ) سه ماهه، حقوق سه ماهه

quarterage

<hr> معنی : بازیکن خط حمله، کارفرمایی کردن <hr> معانی دیگر : (فوتبال امریکایی)، رئیس تیم حمله، کوارتریک، توپ پران، به عنوان رئیس تیم حمله عمل کردن، درفوتبال بازیکن خط حمله

معنی : بازیکن خط حمله، کارفرمایی کردن معانی دیگر : (فوتبال امریکایی)، رئیس تیم حمله، کوارتریک، توپ پران، به عنوان رئیس تیم حمله عمل کردن، درفوتبال بازیکن خط حمله

quarterback

quarterbacks

<hr> معنی : عرشه کوچک عقب کشتی <hr> معانی دیگر : (عرشه ی کشتی) پیش پاشنه (که معمولا قرق افسران است)، قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوصانجام تشریفات نظامی و غیره

معنی : عرشه کوچک عقب کشتی معانی دیگر : (عرشه ی کشتی) پیش پاشنه (که معمولا قرق افسران است)، قسمتی از عرشه کشتی جنگی مخصوصانجام تشریفات نظامی و غیره

quarterdeck

quarterdeckish

quarterdecks

<hr> چارک شده، چهار یک شده، بخش شده به چهار قسمت، (به ویژه سرباز) مسکن داده شده، ساکن (در)

چارک شده، چهار یک شده، بخش شده به چهار قسمت، (به ویژه سرباز) مسکن داده شده، ساکن (در)

quartered

quartered tie

quarterer

<hr> (مسابقات ورزشی) دوره ی یک چهارم نهایی، دوره ی چارک، دوره یک چهارم نهایی در مسابقات حذفی

(مسابقات ورزشی) دوره ی یک چهارم نهایی، دوره ی چارک، دوره یک چهارم نهایی در مسابقات حذفی

quarterfinal

<hr> کسیکه در مسابقه یک چهارم نهایی شرکت میکند

کسیکه در مسابقه یک چهارم نهایی شرکت میکند

quarterfinalist

<hr> معنی : تردد، تقسیم چیزی بچهار بخش، زاویه نود درجه <hr> معانی دیگر : (موج یا باد) وزنده بر یکی از دو پهلوی عقب کشتی، پیش پاشنه خور، عمود، قائم، عمود بر همدیگر، عمل تقسیم به چهار بخش، چارک سازی، قائمه

معنی : تردد، تقسیم چیزی بچهار بخش، زاویه نود درجه معانی دیگر : (موج یا باد) وزنده بر یکی از دو پهلوی عقب کشتی، پیش پاشنه خور، عمود، قائم، عمود بر همدیگر، عمل تقسیم به چهار بخش، چارک سازی، قائمه

quartering

quartering method

quarterization

quarterlies

quarterlight

<hr> معنی : بطور چهار گانه <hr> معانی دیگر : هر سه ماه یک بار، هر سال چهار بار، سه ماهه، مشتمل بر یک چهارم (از هر چیز)، ربعی، چارکی، سه ماه یکبار، سه ماه به سه ماه

معنی : بطور چهار گانه معانی دیگر : هر سه ماه یک بار، هر سال چهار بار، سه ماهه، مشتمل بر یک چهارم (از هر چیز)، ربعی، چارکی، سه ماه یکبار، سه ماه به سه ماه

quarterly

quarterly interest

quarterly journal

quarterly statement

quarterman

<hr> معنی : سر رشته دار <hr> معانی دیگر : (ارتش) سررشته دار، متصدی

معنی : سر رشته دار معانی دیگر : (ارتش) سررشته دار، متصدی

quartermaster

quartermaster branch

<hr> (سابقا - ارتش امریکا) سررشته داری (امروزه نام آن را u.s. army materiel command گذاشته اند)

(سابقا - ارتش امریکا) سررشته داری (امروزه نام آن را u.s. army materiel command گذاشته اند)

quartermaster corps

<hr> رئیس کل کارپردازی ارتش

رئیس کل کارپردازی ارتش

quartermaster general

quartermaster general branch ghq

quartermaster sergeant

quartermasters

quartermastership

<hr> معنی : نان بوزن چهار پوند، یک چهارم پوند، یک چهارم پینت، یک گیل <hr> معانی دیگر : (در اصل) چارک، یک چهارم، ربع، نان بوزن چهار پوند رطل، یک گیل gill

معنی : نان بوزن چهار پوند، یک چهارم پوند، یک چهارم پینت، یک گیل معانی دیگر : (در اصل) چارک، یک چهارم، ربع، نان بوزن چهار پوند رطل، یک گیل gill

quartern

quarternary base

quarternary system

quarternight

quarternion

quarternized

quarteron

<hr> محل سکونت، مسکن، منزل، بخش، محل اسایشگاه پرسنل علوم نظامى : محل خانه ها علوم دریایى : محله بردهاى ناو

محل سکونت، مسکن، منزل، بخش، محل اسایشگاه پرسنل علوم نظامى : محل خانه ها علوم دریایى : محله بردهاى ناو

واژه های حرف "q"