queans

quease

queasier

queasily

<hr> حالت تهوع، حالت قى، بهم خوردگى، (احساس ) سنگینى خوراک، ناراحتى

حالت تهوع، حالت قى، بهم خوردگى، (احساس ) سنگینى خوراک، ناراحتى

queasiness

<hr> معنی : تهوع اور، وسواسی، لطیف مزاج، زیاد دقیق <hr> معانی دیگر : تهوع آور، استفراغ آور، هراش انگیز، دچار تهوع، دچار دل به هم خوردگی، هراشیده، آدمی که زود دلش به هم می خورد یا دچار تهوع می شود، زود هراش (squeamish هم می گویند)، (مجازی) زود بیزار، بیزار، زده

معنی : تهوع اور، وسواسی، لطیف مزاج، زیاد دقیق معانی دیگر : تهوع آور، استفراغ آور، هراش انگیز، دچار تهوع، دچار دل به هم خوردگی، هراشیده، آدمی که زود دلش به هم می خورد یا دچار تهوع می شود، زود هراش (squeamish هم می گویند)، (مجازی) زود بیزار، بیزار، زده

queasy

queath

queaziest

queazy

<hr> معنی : استان ' کبک ' در مشرق کانادا <hr> معانی دیگر : استان کبک (در شرق کانادا - مرکز: شهر کبک - مخفف: pq یا 1540668 - que کیلومترمربع)

معنی : استان ' کبک ' در مشرق کانادا معانی دیگر : استان کبک (در شرق کانادا - مرکز: شهر کبک - مخفف: pq یا 1540668 - que کیلومترمربع)

quebec

quebec city

quebecker

<hr> اهل ایالت کبک (در کانادا)

اهل ایالت کبک (در کانادا)

quebecois

quebrachamine

quebrachine

quebrachitol

<hr> (گیاه شناسی)، کبراچو (درخت استوایی امریکایی به نام schinopsis lorentzii از خانواده ی cashew که عصاره ی چوب آن در دباغی کاربرد دارد)، درخت بومی امریکای جنوبی (aspidosperma quebracho-blanco از خانواده ی dogbane) که از پوست آن دارو می ساختند

(گیاه شناسی)، کبراچو (درخت استوایی امریکایی به نام schinopsis lorentzii از خانواده ی cashew که عصاره ی چوب آن در دباغی کاربرد دارد)، درخت بومی امریکای جنوبی (aspidosperma quebracho-blanco از خانواده ی dogbane) که از پوست آن دارو می ساختند

quebracho

quebrada

quebradilla

<hr> سرخپوست کچوا (این سرخپوستان سابقا در امریکای جنوبی مسکن داشتند)

سرخپوست کچوا (این سرخپوستان سابقا در امریکای جنوبی مسکن داشتند)

quechua

quechua people

quechumaran

quedful

quedly

quedship

queef

<hr> معنی : ملکه، شهبانو، وزیر، بی بی، زن پادشاه، ملکه شدن <hr> معانی دیگر : حکمران مونث، (مجازی و در برخی مسابقات) نفر اول، سرآمد، زبده، ملکه ی زنبورها (queen bee هم می گویند)، شاهنگ، (ورق بازی) بی بی، (شطرنج) وزیر، فرزین، (خودمانی - تحقیرآمیز) کونی، همجنس باز (به ویژه با خصوصیات زنانه)، به عنوان ملکه برگزیدن، (شطرنج) پیاده را تبدیل به وزیر کردن، (به عنوان ملکه) حکومت کردن، درشطرنج وزیر

معنی : ملکه، شهبانو، وزیر، بی بی، زن پادشاه، ملکه شدن معانی دیگر : حکمران مونث، (مجازی و در برخی مسابقات) نفر اول، سرآمد، زبده، ملکه ی زنبورها (queen bee هم می گویند)، شاهنگ، (ورق بازی) بی بی، (شطرنج) وزیر، فرزین، (خودمانی - تحقیرآمیز) کونی، همجنس باز (به ویژه با خصوصیات زنانه)، به عنوان ملکه برگزید

queen

queen anne is dead

queen anne style

queen anne's lace

queen anne's war

queen ant

queen bee

queen bench division

queen closer

<hr> شهبانو، همسر شاه، زن پادشاه، همسرپادشاه

شهبانو، همسر شاه، زن پادشاه، همسرپادشاه

queen consort

<hr> بیوه ی پادشاه، زنی که شوهرش پادشاه بوده ومرده است، ملکه بیوه

بیوه ی پادشاه، زنی که شوهرش پادشاه بوده ومرده است، ملکه بیوه

queen dowager

queen elizabeth

queen isabella

queen it over

queen latifah

queen mab

queen mary

queen mole rat

<hr> (بیوه ی پادشاه پیشین و مادر شاه فعلی) ملکه ی مادر، شه مادر، ملکه ای که دارای فرزندباشد، مادرپادشاه که بیوه باشد

(بیوه ی پادشاه پیشین و مادر شاه فعلی) ملکه ی مادر، شه مادر، ملکه ای که دارای فرزندباشد، مادرپادشاه که بیوه باشد

واژه های حرف "q"