<hr> معنی : ولیک، پرچین خفچه <hr> معانی دیگر : (انگلیس)، قلمه (که برای ساختن پرچین یا نرده ی گیاهی پهلوی هم به ردیف می کارند)، بوته های پر چینی از قبیل خفچه و غیره، خارپشته

معنی : ولیک، پرچین خفچه معانی دیگر : (انگلیس)، قلمه (که برای ساختن پرچین یا نرده ی گیاهی پهلوی هم به ردیف می کارند)، بوته های پر چینی از قبیل خفچه و غیره، خارپشته

quickset

quicksets

quickside

<hr> معنی : جیوه، سیماب <hr> معانی دیگر : سیماب (بیشتر می گویند: mercury)، با جیوه پوشاندن، سیماب پوش کردن، سیماب، جیوه، طبع سیمابی، جیوه زدن به

معنی : جیوه، سیماب معانی دیگر : سیماب (بیشتر می گویند: mercury)، با جیوه پوشاندن، سیماب پوش کردن، سیماب، جیوه، طبع سیمابی، جیوه زدن به

quicksilver

quicksilvering

quicksilverish

quicksilvery

quicksort

<hr> معنی : رقص تند، گام سریع <hr> معانی دیگر : (مشق سربازان و غیره) گام تند (برای قدم تند رفتن)، تند گام، (موسیقی) مارش تند گام، مارش قدم تند، گام تند، قدم تند

معنی : رقص تند، گام سریع معانی دیگر : (مشق سربازان و غیره) گام تند (برای قدم تند رفتن)، تند گام، (موسیقی) مارش تند گام، مارش قدم تند، گام تند، قدم تند

quickstep

quicksteps

quickstone

quickwater

quickwin

quickwittedness

quickwork

quicky

quict

<hr> معنی : نشخوار، نشخوار کردن <hr> معانی دیگر : تکه (به ویژه تکه ی تنباکوی به هم فشرده که در دهان می جوند)، (انگلیس - عامیانه) یک پوند، یک لیره

معنی : نشخوار، نشخوار کردن معانی دیگر : تکه (به ویژه تکه ی تنباکوی به هم فشرده که در دهان می جوند)، (انگلیس - عامیانه) یک پوند، یک لیره

quid

quid and the quo

<hr> معنی : تعویض، جبران، عوض، در عوض، بجای <hr> معانی دیگر : (لاتین)، تلافی، عمل متقابل، عمل به مثل، لاتین درعو­، عو­، تعوی­

معنی : تعویض، جبران، عوض، در عوض، بجای معانی دیگر : (لاتین)، تلافی، عمل متقابل، عمل به مثل، لاتین درعو­، عو­، تعوی­

quid pro quo

quidae

quiddany

quiddative

quidder

quiddit

quidditative

quidditatively

quiddities

<hr> معنی : جوهر، ذات، ماهیت، چیستی <hr> معانی دیگر : ناچیز

معنی : جوهر، ذات، ماهیت، چیستی معانی دیگر : ناچیز

quiddity

quiddled

quiddler

quiddling

quide book

quideline

quidi vidi

<hr> معنی : ادم فضول، خبر کش <hr> معانی دیگر : فضول، شایعه پراکن

معنی : ادم فضول، خبر کش معانی دیگر : فضول، شایعه پراکن

quidnunc

quidnuncs

quids

quidway

quienal

quiesce

<hr> معنی : خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم <hr> معانی دیگر : خموشی، سکون، بی حرکتی، خاموشی، جزم

معنی : خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم معانی دیگر : خموشی، سکون، بی حرکتی، خاموشی، جزم

quiescence

<hr> معنی : خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم

معنی : خاموشی، سکون، خموشی، بی حرکتی، جزم

quiescency

<hr> معنی : ساکن، خاموش <hr> معانی دیگر : آرام، غیر فعال، ناکنشور

معنی : ساکن، خاموش معانی دیگر : آرام، غیر فعال، ناکنشور

واژه های حرف "q"