salification

salified

salifies

<hr> معنی : نمک زدن، تبدیل به نمک کردن <hr> معانی دیگر : نمک دار کردن، نمکین کردن، نمک زدن (به)

معنی : نمک زدن، تبدیل به نمک کردن معانی دیگر : نمک دار کردن، نمکین کردن، نمک زدن (به)

salify

salifying

saligenol

salilng a boat

<hr> (دستگاه سنجش میزان نمک در آبگونه ها) نمک سنج، شوری سنج، نمک سنج

(دستگاه سنجش میزان نمک در آبگونه ها) نمک سنج، شوری سنج، نمک سنج

salimeter

salimetry

<hr> معنی : باتلاق نمکزار، دریاچه نمک <hr> معانی دیگر : دریاچه ی شور، مرداب شور، شورآب، نمک آب

معنی : باتلاق نمکزار، دریاچه نمک معانی دیگر : دریاچه ی شور، مرداب شور، شورآب، نمک آب

salina

salina contamination

salina soil

salinan

salinas

salinas de gortari carlos

salinastone

salination

<hr> معنی : محلول نمک، درجه شوری، شور، نمکین، نمک دار <hr> معانی دیگر : پرنمک، وابسته به یا دارای هر یک از املاح فلزات قلیایی یا منیزیم، رجوع شود به: salina، چشمه ی شور، شورآب، ملح فلز قلیایی، ملح منیزیم

معنی : محلول نمک، درجه شوری، شور، نمکین، نمک دار معانی دیگر : پرنمک، وابسته به یا دارای هر یک از املاح فلزات قلیایی یا منیزیم، رجوع شود به: salina، چشمه ی شور، شورآب، ملح فلز قلیایی، ملح منیزیم

saline

saline alkali

saline deposit

saline formations

saline seep

saline sloution

saline sodic

saline soil

saline solution

saline water

salinella

salinelle

salineness

salines

salinger

saliniferous

salinification

saliniform

salinities

<hr> معنی : شوری <hr> معانی دیگر : شوری

معنی : شوری معانی دیگر : شوری

salinity

salinity current

salinity log

salinity meter

salinity of pore fluid

salinization

salinize

salinized

salinizes

salinizing

<hr> (دستگاه سنجش میزان املاح و رسانایی الکتریکی آبگونه ها) ملح سنج، رسانایی سنج آب

(دستگاه سنجش میزان املاح و رسانایی الکتریکی آبگونه ها) ملح سنج، رسانایی سنج آب

salinometer

salinometry

واژه های حرف "s"