بان سوله

بان شله

بان شیروان

بان قلان

بان لار

بان لرینی

بان لوفه

بان مله

بان موله

بان نخود

بان هلال

بان ویزه

بان ویل

بان پرست

بان چیا

بان گنجاب

بان یاران

بانات

بانات فروش

بانارس

باناز

بانازادان

باناس

بانام

بانام و ننگ

بانان

باناه

بانب

بانبشن

بانبشنان بانبشن

بانبورا

بانبوری

بانبی

بانتا

بانتام

بانجباس

بانجرماسینگ

بانجیر

بانجین

بانخواجه

<hr> مترادف بانخوت : خودبین، خودپسند، متکبر، معجب، مغرور <hr> متضاد بانخوت : افتاده، بی ریا، فروتن

مترادف بانخوت : خودبین، خودپسند، متکبر، معجب، مغرور متضاد بانخوت : افتاده، بی ریا، فروتن

بانخوت

<hr> مترادف باند : جماعت، جمعیت، جوخه، حزب، دسته، گروه، هیات، خط سیر، گذرگاه، فرودگاه، مطار، نوار، رشته، لفافه، موج رادیو، طول موج، هر یک از بلندگوهای سیستم صوتیتصویری <hr> برابر پارسی : نوار، گروه

مترادف باند : جماعت، جمعیت، جوخه، حزب، دسته، گروه، هیات، خط سیر، گذرگاه، فرودگاه، مطار، نوار، رشته، لفافه، موج رادیو، طول موج، هر یک از بلندگوهای سیستم صوتیتصویری برابر پارسی : نوار، گروه

باند

باندا

باندار

<hr> مترادف بانداژ : نوارپیچی، باندپیچی <hr> برابر پارسی : زخم بندی، زخم بند

مترادف بانداژ : نوارپیچی، باندپیچی برابر پارسی : زخم بندی، زخم بند

واژه های حرف "ب" - لغت نامه دهخدا