بدپوزه

بدپک وپوز

<hr> مترادف بدپیشه : بدعمل، بدفعل، بدکار، بدکردار ، فاجر، فاسق <hr> متضاد بدپیشه : نیک کردار، صالح

مترادف بدپیشه : بدعمل، بدفعل، بدکار، بدکردار ، فاجر، فاسق متضاد بدپیشه : نیک کردار، صالح

بدپیشه

<hr> مترادف بدپیله : سمج، کنه، مصر، انتقام جو، بدکینه، کینه جو، منتقم <hr> متضاد بدپیله : باگذشت

مترادف بدپیله : سمج، کنه، مصر، انتقام جو، بدکینه، کینه جو، منتقم متضاد بدپیله : باگذشت

بدپیله

بدپیلگی

<hr> مترادف بدپیمان : بدعهد، بدقول، پیمان شکن، عهدشکن، عهدگسل <hr> متضاد بدپیمان : وفادار، خوش قول

مترادف بدپیمان : بدعهد، بدقول، پیمان شکن، عهدشکن، عهدگسل متضاد بدپیمان : وفادار، خوش قول

بدپیمان

بدپیوند

<hr> مترادف بدچشم : چشم ناپاک، شهوتناک، هوسباز، هوسناک، هیز ، نامحرم ، چشم شور، شورچشم، شوم چشم، بدنظر، حسود، شکین، شوم، نحس <hr> متضاد بدچشم : چشم پاک، محرم

مترادف بدچشم : چشم ناپاک، شهوتناک، هوسباز، هوسناک، هیز ، نامحرم ، چشم شور، شورچشم، شوم چشم، بدنظر، حسود، شکین، شوم، نحس متضاد بدچشم : چشم پاک، محرم

بدچشم

بدچشمی

بدک

<hr> مترادف بدکار : آلوده دامن، بدعمل، بدفعال، بدفعل، بدجنس، بدرفتار، بدروش، بدکردار، بدکنش، تبهکار، خبیث، شرور، شریر، طالح، فاجر <hr> متضاد بدکار : نیک کردار، صالح

مترادف بدکار : آلوده دامن، بدعمل، بدفعال، بدفعل، بدجنس، بدرفتار، بدروش، بدکردار، بدکنش، تبهکار، خبیث، شرور، شریر، طالح، فاجر متضاد بدکار : نیک کردار، صالح

بدکار

بدکاره

بدکاری

بدکام

بدکامه

بدکتاب

<hr> مترادف بدکردار : بدجنس، بدذات، زشت کار، شرور، شریر، ناجنس ، بدعمل، بدفعال، بدفعل، بدکار <hr> متضاد بدکردار : نیک کردار، صالح

مترادف بدکردار : بدجنس، بدذات، زشت کار، شرور، شریر، ناجنس ، بدعمل، بدفعال، بدفعل، بدکار متضاد بدکردار : نیک کردار، صالح

بدکردار

بدکرداری

بدکند

<hr> مترادف بدکنش : بدعمل، بدفعل، بدفعال، بدکردار، بدکار، تبهکار، سیه کار، فاسد <hr> متضاد بدکنش : صالح، نیک کردار

مترادف بدکنش : بدعمل، بدفعل، بدفعال، بدکردار، بدکار، تبهکار، سیه کار، فاسد متضاد بدکنش : صالح، نیک کردار

بدکنش

بدکژرام

بدگر

بدگری

بدگفت

<hr> مترادف بدگل : بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، زشت، زشت رو، کریه، کریه المنظر، نازیبا <hr> متضاد بدگل : خوشگل، خوش ترکیب، زیبا

مترادف بدگل : بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، زشت، زشت رو، کریه، کریه المنظر، نازیبا متضاد بدگل : خوشگل، خوش ترکیب، زیبا

بدگل

<hr> مترادف بدگلی : بدترکیبی، بدشکلی، بدلقایی، بدمنظری، زشت رویی، زشتی <hr> متضاد بدگلی : خوشگلی، وجاهت

مترادف بدگلی : بدترکیبی، بدشکلی، بدلقایی، بدمنظری، زشت رویی، زشتی متضاد بدگلی : خوشگلی، وجاهت

بدگلی

<hr> مترادف بدگمان : شکاک، ظنون، ظنین، کج اندیش <hr> متضاد بدگمان : خوش گمان

مترادف بدگمان : شکاک، ظنون، ظنین، کج اندیش متضاد بدگمان : خوش گمان

بدگمان

<hr> مترادف بدگمانی : بدبینی، سوء ظن <hr> متضاد بدگمانی : حسن ظن

مترادف بدگمانی : بدبینی، سوء ظن متضاد بدگمانی : حسن ظن

بدگمانی

بدگند

بدگهر

بدگهری

<hr> مترادف بدگو : بدزبان، بددهن، ملامتگر، ناسزاگو، نمام <hr> متضاد بدگو : ستایشگر، مداح

مترادف بدگو : بدزبان، بددهن، ملامتگر، ناسزاگو، نمام متضاد بدگو : ستایشگر، مداح

بدگو

بدگوار

بدگواری

بدگوشت

بدگوشتی

بدگونیا

<hr> مترادف بدگوهر : بداصل، بدجوهر، بدسرشت، بدگهر، بدنژاد، مفسد <hr> متضاد بدگوهر : اصیل، نیک سرشت، نژاده

مترادف بدگوهر : بداصل، بدجوهر، بدسرشت، بدگهر، بدنژاد، مفسد متضاد بدگوهر : اصیل، نیک سرشت، نژاده

بدگوهر

بدگوهری

بدگوی

<hr> مترادف بدگویی : بددهانی، بددهنی، زشت گویی، بدزبانی، تشنی، ناسزاگویی ، افترا، تهمت، غیبت، نمامی، سرزنش، قدح، مذمت، ملامت، نکوهش <hr> متضاد بدگویی : ستایشگری، ستایش، مدح

مترادف بدگویی : بددهانی، بددهنی، زشت گویی، بدزبانی، تشنی، ناسزاگویی ، افترا، تهمت، غیبت، نمامی، سرزنش، قدح، مذمت، ملامت، نکوهش متضاد بدگویی : ستایشگری، ستایش، مدح

بدگویی

<hr> مترادف بدی : زشتی، سیئه، شناعت، فساد، قباحت، قبح، معرت <hr> متضاد بدی : خوبی، نیکی، حسنه

مترادف بدی : زشتی، سیئه، شناعت، فساد، قباحت، قبح، معرت متضاد بدی : خوبی، نیکی، حسنه

واژه های حرف "ب" - لغت نامه دهخدا