<hr> مترادف برشمردن : شمارش کردن، شماره کردن، شمردن، حساب کردن، بازگو کردن، بیان کردن، ذکر کردن، باز گفتن، به حساب آوردن، قلمداد کردن، محسوب داشتن

مترادف برشمردن : شمارش کردن، شماره کردن، شمردن، حساب کردن، بازگو کردن، بیان کردن، ذکر کردن، باز گفتن، به حساب آوردن، قلمداد کردن، محسوب داشتن

برشمردن

برشمه

برشن

برشنه

برشنودن

برشه

برشهر

برشهی

برشو

برشوراندن

برشوم

برشک

برشکافتن

برشکال

<hr> مترادف برشکستن : شکستن، شکست دادن، مغلوب کردن، مقهور ساختن، پریشان کردن

مترادف برشکستن : شکستن، شکست دادن، مغلوب کردن، مقهور ساختن، پریشان کردن

برشکستن

برشکفتن

برشکنجیدن

برشکنی

برشکه

برشکوهیدن

برشی

برشیان دارو

برشین

برشیواندن

<hr> مترادف برص : پیسی

برص

برصاء

برصات

برصه

برصواب

برصوم

برصوما زامر

برصیصا

برض

برضه

برطاس

برطاسی

برطاش

برطام

برطانیقا

برطانیقی

برطانیه

برطایل

<hr> مترادف برطبق : برحسب، بروفق، مطابق، حسب <hr> برابر پارسی : برابر

مترادف برطبق : برحسب، بروفق، مطابق، حسب برابر پارسی : برابر

برطبق

<hr> مترادف برطرف شدن : ازبین رفتن، از میان رفتن، زایل شدن، نیست شدن، نابود شدن، مرتفع شدن، حل شدن، فیصله یافتن، تمام شدن، به پایان رسیدن <hr> برابر پارسی : از میان رفتن، زدودن

مترادف برطرف شدن : ازبین رفتن، از میان رفتن، زایل شدن، نیست شدن، نابود شدن، مرتفع شدن، حل شدن، فیصله یافتن، تمام شدن، به پایان رسیدن برابر پارسی : از میان رفتن، زدودن

برطرف شدن

برطرف نهادن

<hr> مترادف برطرف کردن : مرتفع ساختن، رفع و رجوع کردن، حل کردن، فیصله دادن، از بین بردن، نابود کردن <hr> برابر پارسی : برانداختن

مترادف برطرف کردن : مرتفع ساختن، رفع و رجوع کردن، حل کردن، فیصله دادن، از بین بردن، نابود کردن برابر پارسی : برانداختن

برطرف کردن

برطسه

برطل

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ب" - لغت نامه دهخدا