تصحیحه

<hr> مترادف تصحیف : بدخوانی، خطاخوانی، بد خواندن، خطا خواندن، تغییردادن

مترادف تصحیف : بدخوانی، خطاخوانی، بد خواندن، خطا خواندن، تغییردادن

تصحیف

تصحیف خوانی

تصخیر

تصدد

تصدر

تصدع

تصدف

<hr> مترادف تصدق : بلاگردان، صدقه، قربان، در راه خدا دادن، صدقه دادن <hr> متضاد تصدق : صدقه گرفتن <hr> برابر پارسی : پیشمرگی، بلاگردان

مترادف تصدق : بلاگردان، صدقه، قربان، در راه خدا دادن، صدقه دادن متضاد تصدق : صدقه گرفتن برابر پارسی : پیشمرگی، بلاگردان

تصدق

تصدق دادن

تصدق شدن

تصدق فرمودن

تصدق کردن

تصدقی

تصدو

<hr> مترادف تصدی : عهده دار، ماموریت، مباشرت، عهده دار شدن

مترادف تصدی : عهده دار، ماموریت، مباشرت، عهده دار شدن

تصدی

تصدید

تصدیر

<hr> مترادف تصدیع : اذیت، تزاحم، دردسر، زحمت، صداع، مزاحمت، درد سر دادن، باعث زحمت شدن، مزاحم شدن، مصدع شدن

مترادف تصدیع : اذیت، تزاحم، دردسر، زحمت، صداع، مزاحمت، درد سر دادن، باعث زحمت شدن، مزاحم شدن، مصدع شدن

تصدیع

<hr> مترادف تصدیع دادن : مصدع شدن، زحمت افزا شدن، زحمت دادن، مزاحم شدن، دردسر دادن

مترادف تصدیع دادن : مصدع شدن، زحمت افزا شدن، زحمت دادن، مزاحم شدن، دردسر دادن

تصدیع دادن

تصدیع ده

تصدیعده

تصدیعه

تصدیغ

<hr> مترادف تصدیق : اذعان، اعتراف، اقرار، پذیرش، تایید، تسجیل، تصویب، صحه، قبول، قبولی ، اجازه، پروانه، جواز، دیپلم، کارنامه، گواهی، گواهی نامه <hr> متضاد تصدیق : تکذیب <hr> برابر پارسی : پروانه، گواهی، گواهینامه

مترادف تصدیق : اذعان، اعتراف، اقرار، پذیرش، تایید، تسجیل، تصویب، صحه، قبول، قبولی ، اجازه، پروانه، جواز، دیپلم، کارنامه، گواهی، گواهی نامه متضاد تصدیق : تکذیب برابر پارسی : پروانه، گواهی، گواهینامه

تصدیق

تصدیق نامه

<hr> مترادف تصدیق کردن : تایید کردن ، پذیرفتن، قبول کردن، اذعان داشتن، اعتراف کردن، اقرار کردن، گواهی دادن، شهادت دادن <hr> متضاد تصدیق کردن : تکذیب کردن <hr> برابر پارسی : براست داشتن، راست شمردن

مترادف تصدیق کردن : تایید کردن ، پذیرفتن، قبول کردن، اذعان داشتن، اعتراف کردن، اقرار کردن، گواهی دادن، شهادت دادن متضاد تصدیق کردن : تکذیب کردن برابر پارسی : براست داشتن، راست شمردن

تصدیق کردن

تصدیقنامه

تصدیم

تصدیه

تصرخ

<hr> مترادف تصرف : استملاک، تصاحب، تملک، ضبط، قبض، قبضه، اشغال، تسخیر، تسلط، چیرگی، دست اندازی، غلبه، ازاله بکارت، تصاحب کردن، تغییر، دگرگونی، به دست آوردن، تاثیر، نفوذ <hr> برابر پارسی : بچنگ آوردن، دست برد زدن

مترادف تصرف : استملاک، تصاحب، تملک، ضبط، قبض، قبضه، اشغال، تسخیر، تسلط، چیرگی، دست اندازی، غلبه، ازاله بکارت، تصاحب کردن، تغییر، دگرگونی، به دست آوردن، تاثیر، نفوذ برابر پارسی : بچنگ آوردن، دست برد زدن

تصرف

تصرف داشتن

<hr> مترادف تصرف کردن : به چنگ آوردن، تصاحب کردن، مالک شدن، اشغال کردن، تسخیر کردن، مسخر کردن، گرفتن، متصرف شدن، صاحب شدن، متملک شدن

مترادف تصرف کردن : به چنگ آوردن، تصاحب کردن، مالک شدن، اشغال کردن، تسخیر کردن، مسخر کردن، گرفتن، متصرف شدن، صاحب شدن، متملک شدن

تصرف کردن

تصرفات

تصرم

تصریب

تصریج

<hr> مترادف تصریح : آشکارایی، آشکارگویی، تأکید، وضوح ، آشکار گفتن، صریح بیان کردن <hr> متضاد تصریح : تلمیح، تلویح <hr> برابر پارسی : آشکار ساختن، بی پرده، رک وراست

مترادف تصریح : آشکارایی، آشکارگویی، تأکید، وضوح ، آشکار گفتن، صریح بیان کردن متضاد تصریح : تلمیح، تلویح برابر پارسی : آشکار ساختن، بی پرده، رک وراست

تصریح

تصرید

تصریر

تصریع

<hr> مترادف تصریف : برگردانیدن، صرف کردن، تحول، تغییر، صرف ، مشتق سازی <hr> متضاد تصریف : نحو

مترادف تصریف : برگردانیدن، صرف کردن، تحول، تغییر، صرف ، مشتق سازی متضاد تصریف : نحو

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا