لغت نامه دهخدا

<hr> مترادف تبع : پیروی، پیروان، تابعان، چاکران

مترادف تبع : پیروی، پیروان، تابعان، چاکران

تبع

تبع اصغر

تبع اقرن

تبع الاصغر

تبع الاقرن

تبع الاوسط

تبع الاول

تبع التابعی

تبع الحمیری

تبع اوسط

تبع میانین

تبع نخستین

تبع یمن

تبعا

تبعاباد

<hr> مترادف تبعات : پیامدها، عواقب، نتایج <hr> برابر پارسی : پیامدها

مترادف تبعات : پیامدها، عواقب، نتایج برابر پارسی : پیامدها

تبعات

تبعالاول

تبعالتابعی

تبعالحمیری

تبعان

تبعاً

تبعت

تبعث

تبعثر

تبعثق

تبعج

تبعد

تبعرص

تبعص

تبعصص

تبعض

تبعضض

تبعق

تبعل

<hr> مترادف تبعه : اهل، تابع، رعیت، شهروند، پیروان، تابعان، چاکران، نوکران، رعایا <hr> برابر پارسی : پیروان، باشندگان، شهروندان

مترادف تبعه : اهل، تابع، رعیت، شهروند، پیروان، تابعان، چاکران، نوکران، رعایا برابر پارسی : پیروان، باشندگان، شهروندان

تبعه

تبعی

<hr> مترادف تبعیت : اقتفا، انقیاد، پیروی، تاسی، تمکین، متابعت، وابستگی، هواخواهی ، اطاعت کردن، پیروی کردن، گردن نهی، سرسپاری <hr> متضاد تبعیت : گردنکشی، گردن کشی <hr> برابر پارسی : پیروی، فرمانبری، پیروی

مترادف تبعیت : اقتفا، انقیاد، پیروی، تاسی، تمکین، متابعت، وابستگی، هواخواهی ، اطاعت کردن، پیروی کردن، گردن نهی، سرسپاری متضاد تبعیت : گردنکشی، گردن کشی برابر پارسی : پیروی، فرمانبری، پیروی

تبعیت

تبعیج

<hr> مترادف تبعید : اخراج، جلای وطن، راندن، طرد، نفی بلد، دور کردن، طرد کردن، تغریب <hr> برابر پارسی : دورکردن، بیرون کردن، دور کردن

مترادف تبعید : اخراج، جلای وطن، راندن، طرد، نفی بلد، دور کردن، طرد کردن، تغریب برابر پارسی : دورکردن، بیرون کردن، دور کردن

تبعید

<hr> مترادف تبعید کردن : اخراج کردن، طرد کردن، راندن از موطن

مترادف تبعید کردن : اخراج کردن، طرد کردن، راندن از موطن

تبعید کردن

تبعیدگاه

<hr> مترادف تبعیدی : تبعیدشده، نفی بلدشده

مترادف تبعیدی : تبعیدشده، نفی بلدشده

تبعیدی

تبعیر

تبعیره

<hr> مترادف تبعیض : حق کشی، رجحان بلامرجح <hr> متضاد تبعیض : عدالت <hr> برابر پارسی : برتری بیجا

مترادف تبعیض : حق کشی، رجحان بلامرجح متضاد تبعیض : عدالت برابر پارسی : برتری بیجا

واژه های حرف "ت" - لغت نامه دهخدا