حمصه

حمصی

حمصیص

حمصیصه

حمض

حمضه

حمضیض

حمضیه

حمط

حمطاط

حمطره

حمطه

حمطوط

حمطیط

حمظل

حمظله

<hr> مترادف حمق : بلاهت، حماقت، ساده لوحی، سفاهت، نادانی، کندذهنی، کم عقلی

مترادف حمق : بلاهت، حماقت، ساده لوحی، سفاهت، نادانی، کندذهنی، کم عقلی

حمق

حمقاء

حمقی

حمقیق

<hr> مترادف حمل : آبستنی، بارداری، حاملگی، بار، نقل، توجیه، تعبیر، تاویل، بردن، ترابری، جابه جایی، برداشتن | بره، فروردین ماه <hr> برابر پارسی : بردن، باربری، ترابری، ترابردن

مترادف حمل : آبستنی، بارداری، حاملگی، بار، نقل، توجیه، تعبیر، تاویل، بردن، ترابری، جابه جایی، برداشتن | بره، فروردین ماه برابر پارسی : بردن، باربری، ترابری، ترابردن

حمل

حمل دار

حمل مواطاه

حمل هو ذوهو

حمل هوهو

<hr> مترادف حمل کردن : بردن، آوردن، منتقل کردن، نقل کردن <hr> برابر پارسی : ترابردن

مترادف حمل کردن : بردن، آوردن، منتقل کردن، نقل کردن برابر پارسی : ترابردن

حمل کردن

<hr> برابر پارسی : آفندها

حملات

حملاج

حملاق

حملان

حملت

حملجه

حملقه

<hr> مترادف حمله : تاخت، تعرض، تک، تهاجم، شبیخون، نهب، هجوم، یورش، صرع، غش، صولت، اعتراض، انتقاد شدید، حالت بحران، اختلال ناگهانی، ایست، سنکوب <hr> برابر پارسی : یورش، تاختن، آفند، تاخت، تاخت و تاز، تازش، تک

مترادف حمله : تاخت، تعرض، تک، تهاجم، شبیخون، نهب، هجوم، یورش، صرع، غش، صولت، اعتراض، انتقاد شدید، حالت بحران، اختلال ناگهانی، ایست، سنکوب برابر پارسی : یورش، تاختن، آفند، تاخت، تاخت و تاز، تازش، تک

واژه های حرف "ح" - لغت نامه دهخدا