داناسر

داناشان

داناضمیر

داناق

دانال

دانالو

دانامرد

دانان

دانانیدن

داناکردن

داناکیل

دانای ایران

دانای روم

دانای طوس

دانای مینوخرد

دانایانه

<hr> مترادف دانایی : آگاهی، حکمت، خرد، دانش، علم <hr> متضاد دانایی : نادانی

مترادف دانایی : آگاهی، حکمت، خرد، دانش، علم متضاد دانایی : نادانی

دانایی

دانب

دانباران

دانبلو

دانبوری

دانبگر

دانتان

دانته

دانتون

دانتی

دانج

دانج ابروج

دانج ابرونج

دانج البر

دانج وبر

دانجه

داندامیس

داندانه

داندر

داندریت

داندست

داندن

داندنونگ

داندولو

دانرمون

دانزیگ

<hr> برابر پارسی : پایکوبی

دانس

دانست

<hr> مترادف دانستن : آگاه بودن، آگاهی داشتن، درجریان بودن، شناختن، فهمیدن، مطلع بودن، واقف بودن، آموختن، درک کردن، مطلع شدن، یادگرفتن

مترادف دانستن : آگاه بودن، آگاهی داشتن، درجریان بودن، شناختن، فهمیدن، مطلع بودن، واقف بودن، آموختن، درک کردن، مطلع شدن، یادگرفتن

دانستن

دانستنی

<hr> مترادف دانسته : به تعمد، عامدا، عمداً، معلوم، مشهور، مدرک <hr> متضاد دانسته : ندانسته

مترادف دانسته : به تعمد، عامدا، عمداً، معلوم، مشهور، مدرک متضاد دانسته : ندانسته

دانسته

دانستگی

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "د" - لغت نامه دهخدا