لغت نامه دهخدا

دردزده

<hr> مترادف دردسر : تزاحم، تصدیع، صداع، مزاحمت، گرفتاری، مخمصه

مترادف دردسر : تزاحم، تصدیع، صداع، مزاحمت، گرفتاری، مخمصه

<hr> مترادف دردمند : بستری، بیمار، درمانده، علیل، کسل، متالم، مریض، معلول، ناخوش، وجیع <hr> متضاد دردمند : تندرست

مترادف دردمند : بستری، بیمار، درمانده، علیل، کسل، متالم، مریض، معلول، ناخوش، وجیع متضاد دردمند : تندرست

<hr> مترادف دردمندی : بیماری، تالم، توجع، دردآلودگی، علت، مرض <hr> متضاد دردمندی : تندرستی، صحت

مترادف دردمندی : بیماری، تالم، توجع، دردآلودگی، علت، مرض متضاد دردمندی : تندرستی، صحت

<hr> مترادف دردناک : المبار، الیم، دردآگین، دردآور، دردانگیز، رقت آور، رنج آور، سوزناک، غم انگیز، فجیع، مولم

مترادف دردناک : المبار، الیم، دردآگین، دردآور، دردانگیز، رقت آور، رنج آور، سوزناک، غم انگیز، فجیع، مولم