صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "د" - لغت نامه دهخدا
دره گرگ
دره گز
دره گزان پائین
دره گلوئیه
دره یاب
دره یادگار
دره یاس
درهالبیضاء
درهالتاج
درهالمدارس
درهالمعالی
درهام
درهراسیدن
درهرهه
درهشته
درهم
درهم آمیختن
درهم آمیخته
درهم افتادن
درهم افکندن
درهم امیخته
درهم برهم
درهم بستن
درهم جوش
درهم رفتن
درهم زدن
درهم زده
درهم سرشتن
درهم شدن
درهم شدگی
درهم شکستن
درهم فتادن
درهم فشردن
درهم فکندن
درهم نشستن
درهم و برهم
درهم پیوستن
درهم پیوسته
درهم پیوستگی
درهم پیچیدن
درهم پیچیده
درهم کردن
درهم کشیدن
درهم کشیده
درهم کشیدگی
درهم گردیدن
درهمانه
درهمه
بیشتر