صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "د" - لغت نامه دهخدا
درویش بقال
درویش بچه
درویش بیگ
درویش بیگه
درویش حال
درویش خان
درویش خاک
درویش خاکی
درویش خسرو
درویش خیل
درویش خیلک
درویش دار
درویش داری
درویش دهکی
درویش دوست
درویش رش
درویش رنگ
درویش سیرت
درویش شدن
درویش علی
درویش محمد
درویش مرد
درویش نهاد
درویش نواز
درویش نوازی
درویش وار
درویش پرور
درویش پروریدن
درویش پسر
درویش پوش
درویش کردن
درویش کلا
درویش گردیدن
درویش گرنمز
درویشا
درویشان
درویشانه
درویشانه بر
درویشی
درویشیه
درویه
درویژه
درپاش
درپتوک
درپذیر
درپذیرفتن
درپراشیدن
درپراکندن
بیشتر