دفافه

دفافین

دفاق

دفالی

دفان

دفاین

دفتان

<hr> مترادف دفتر : بیاض، جریده، جنگ، رساله، سفینه، صحیفه، کتاب، مجموعه، کابینه

مترادف دفتر : بیاض، جریده، جنگ، رساله، سفینه، صحیفه، کتاب، مجموعه، کابینه

دفتر

دفتر بند

دفتر خوان

دفتر داری

دفتر ساختن

دفتر سال

دفتر نویس

دفتر نگار

دفتر پرداختن

دفتر کردن

دفتربند

<hr> مترادف دفترخانه : دفتراسناد، محضر

مترادف دفترخانه : دفتراسناد، محضر

دفترخانه

دفترخوان

دفتردار

دفترداری

دفترنویس

دفترنگار

دفترچه

دفتری

دفتری شدن

دفتری کردن

دفتریار

دفته

دفتی

دفتین

دفدفه

دفر

دفراء

دفراز

دفراه

دفرمری

دفرنسیال

دفره

دفز

دفزک

دفزک شدن

دفص

دفض

دفط

دفطسه

<hr> مترادف دفع : اخراج، پس زدن، پیش گیری، جلوگیری، دور کردن، راندن، رد، رفع، مدافعه، ممانعت، وازدن <hr> متضاد دفع : جذب <hr> برابر پارسی : دور کردن، پس زدن، وازدن، راندن، رانش

مترادف دفع : اخراج، پس زدن، پیش گیری، جلوگیری، دور کردن، راندن، رد، رفع، مدافعه، ممانعت، وازدن متضاد دفع : جذب برابر پارسی : دور کردن، پس زدن، وازدن، راندن، رانش

دفع

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "د" - لغت نامه دهخدا