صفحه اصلی
لغت نامه دهخدا
واژه های حرف "ر" - لغت نامه دهخدا
رخت نهادن
رخت و بخت
رخت و پخت
رخت پرداختن
رخت پوشیدن
رخت کش
رخت کشیدن
رخت کن
رخت کوب
رخت گاه
رخت گذاشتن
رخت گرای
رخت گشودن
رختج
رختخواب
رختشو
رختشوی خانه
رختشویی
رختن
رخته
رختیان
رخج
رخجی
رخجیه
رخخه
رخد
رخدهنه
رخراخ
رخربا
رخرخ
رخسار
رخسار زرد
رخسارزرد
رخساره
رخساره برافروخت
رخساره برافروختن
رخساره زرد
رخش
رخش تاختن
رخش راندن
رخش کردن
رخشا
رخشاباد
رخشان
رخشاندن
رخشانی
رخشانیدن
رخشایی
بیشتر