رفیع مروزی

رفیع مشهدی

رفیع کرمانی

رفیعآباد

رفیعا

رفیعالدرجات

رفیعالدین

رفیعالدین جیلی

رفیعالدین قزوین

رفیعالدین قزوینی

رفیعالدین نیشاب

رفیعالدین نیشابوری

رفیعه

رفیعی

رفیغ

رفیف

<hr> مترادف رفیق : انیس، حبیب، خلیل، دمخور، دوست، دوستدار، مصاحب، همدم، همراه، همنشین، هم نفس، یار، فاسق <hr> متضاد رفیق : دشمن <hr> برابر پارسی : دوست، همدل، همراه، یار

مترادف رفیق : انیس، حبیب، خلیل، دمخور، دوست، دوستدار، مصاحب، همدم، همراه، همنشین، هم نفس، یار، فاسق متضاد رفیق : دشمن برابر پارسی : دوست، همدل، همراه، یار

رفیق

رفیق آباد

رفیق اباد

رفیق اصفهانی

رفیق باز

رفیق بازی

رفیق خراسانی

رفیق قهستانی

رفیق هندی

<hr> برابر پارسی : دوستان

رفیقان

رفیقی

رفیقی تبریزی

رفیقی تفرشی

رفیقی یزدی

رفیل

رفیه

<hr> مترادف رق : بردگی، بندگی، عبودیت، غلامی، برگ

مترادف رق : بردگی، بندگی، عبودیت، غلامی، برگ

رق

رق آباد

رق اباد

رق چشمه

رقا

رقاء

رقاب

<hr> مترادف رقابت : هم چشمی، هم چشمی کردن، انتظار، توقع، چشمداشت <hr> برابر پارسی : پیکار، چشم و همچشمی، همچشمی، هماوردی

مترادف رقابت : هم چشمی، هم چشمی کردن، انتظار، توقع، چشمداشت برابر پارسی : پیکار، چشم و همچشمی، همچشمی، هماوردی

واژه های حرف "ر" - لغت نامه دهخدا