ساقرچی

ساقری

ساقری سوخته

ساقز

ساقسلمان

ساقسون

<hr> مترادف ساقط : افتاده، فروافتاده، فتاده، حذف شده، سقطشده، پست، فرومایه، ناکس، دنی، زایل شده، مضمحل شده <hr> برابر پارسی : سرنگون، واژگون

مترادف ساقط : افتاده، فروافتاده، فتاده، حذف شده، سقطشده، پست، فرومایه، ناکس، دنی، زایل شده، مضمحل شده برابر پارسی : سرنگون، واژگون

ساقط

<hr> مترادف ساقط شدن : برکنارشدن، معزول شدن، افتادن، فرو افتادن، فرود آمدن، سقط شدن، از بین رفتن، زایل شدن

مترادف ساقط شدن : برکنارشدن، معزول شدن، افتادن، فرو افتادن، فرود آمدن، سقط شدن، از بین رفتن، زایل شدن

ساقط شدن

<hr> مترادف ساقط کردن : برانداختن، برکنار کردن، معزول کردن، افکندن، سقط کردن، از بین بردن، زایل کردن <hr> برابر پارسی : برکنار کردن، سرنگون کردن

مترادف ساقط کردن : برانداختن، برکنار کردن، معزول کردن، افکندن، سقط کردن، از بین بردن، زایل کردن برابر پارسی : برکنار کردن، سرنگون کردن

ساقط کردن

ساقط گردانیدن

ساقطات

ساقطه

ساقطه النعل

ساقطهالنعل

ساقل

ساقند

<hr> مترادف ساقه : اساس، پایه، تنه، درخت، عقبه سپاه، عقبه لشکر ، جلودار، طلایه <hr> برابر پارسی : ساگه، شاخه

مترادف ساقه : اساس، پایه، تنه، درخت، عقبه سپاه، عقبه لشکر ، جلودار، طلایه برابر پارسی : ساگه، شاخه

ساقه

ساقه الجیش

ساقو

ساقور

ساقوز

ساقون

ساقویل

<hr> مترادف ساقی : ایاغچی، چمانی، شرابدار، قدح پیما، سبوکش، نوشگر ، محبوب، معشوق، پیر، مراد، خدا <hr> متضاد ساقی : میگسار، شرابخوار <hr> برابر پارسی : پیاله گردان، چمانی، ساغرانداز

مترادف ساقی : ایاغچی، چمانی، شرابدار، قدح پیما، سبوکش، نوشگر ، محبوب، معشوق، پیر، مراد، خدا متضاد ساقی : میگسار، شرابخوار برابر پارسی : پیاله گردان، چمانی، ساغرانداز

ساقی

ساقی اصفهانی

ساقی بک

ساقی جزایری

ساقی خراسانی

ساقی روحانیان

ساقی شب

<hr> برابر پارسی : چمانی نامه

برابر پارسی : چمانی نامه

ساقی نامه

ساقی هندوستانی

ساقی کم کاسه

ساقی کوثر

ساقی یلغور

ساقیان لهجه

ساقیانه

ساقیز

ساقین

ساقیه

ساقیه الخیط

ساقیه المسک

ساقیه سلیمان

ساقیهالخیط

ساقیهالمسک

ساقیگر

<hr> مترادف ساقیگری : چمانی، شرابداری، نوشگری <hr> متضاد ساقیگری : میگساری، شرابخواری

مترادف ساقیگری : چمانی، شرابداری، نوشگری متضاد ساقیگری : میگساری، شرابخواری

واژه های حرف "س" - لغت نامه دهخدا