صلاهالخسوف

صلاهالضحی

صلاهالظهر

صلاهالعتمه

صلاهالعشاء

صلاهالعصر

صلاهالعیدین

صلاهالفجر

صلاهالقصر

صلاهاللیل

صلاهالمسافر

صلاهالمغرب

صلاهالوسطی

صلاهالکسوف

صلاهکسوف

صلاهکشیدن

صلاوه

صلایان

صلایق

صلایه

صلایه کردن

<hr> مترادف صلب : بردبار، شکیبا، صبور، بردارکشیدن، دارزدن <hr> متضاد صلب : ناصبور

مترادف صلب : بردبار، شکیبا، صبور، بردارکشیدن، دارزدن متضاد صلب : ناصبور

صلب

صلب المعجم

صلب کردن

صلبان

صلبه

صلبوب

صلبوت

صلبوخ

صلبی

صلبیه

صلت

صلت دادن

صلت فرستادن

صلتان

صلتی

صلتیه

صلج

صلجه

<hr> مترادف صلح : آرامش، آشتی، اصلاح، سازش، صفا، مصالحه <hr> متضاد صلح : جنگ، دعوا، کشمکش، نزاع، نقار <hr> برابر پارسی : آشتی، سازش، آسودگی

مترادف صلح : آرامش، آشتی، اصلاح، سازش، صفا، مصالحه متضاد صلح : جنگ، دعوا، کشمکش، نزاع، نقار برابر پارسی : آشتی، سازش، آسودگی

صلح

صلح آباد

صلح آبادو

صلح اباد

صلح ابادو

صلح افتادن

صلح جستن

<hr> مترادف صلح جو : آرامش طلب، آشتی خواه، آشتی طلب، سازشکار، سازشگر، سلیم، صلح طلب، مسالمت جو، ملایم <hr> متضاد صلح جو : ستیزه جو

مترادف صلح جو : آرامش طلب، آشتی خواه، آشتی طلب، سازشکار، سازشگر، سلیم، صلح طلب، مسالمت جو، ملایم متضاد صلح جو : ستیزه جو

صلح جو

<hr> مترادف صلح جویی : آرامش، آشتی جویی، آشتی خواهی، سازشکاری، سازشگری، صلح طلبی، مسالمت، مسالمت جویی، مسالمت طلبی، ملایمت <hr> متضاد صلح جویی : جنگ طلبی، ستیزه خواهی <hr> برابر پارسی : آشتی جویی

مترادف صلح جویی : آرامش، آشتی جویی، آشتی خواهی، سازشکاری، سازشگری، صلح طلبی، مسالمت، مسالمت جویی، مسالمت طلبی، ملایمت متضاد صلح جویی : جنگ طلبی، ستیزه خواهی برابر پارسی : آشتی جویی

صلح جویی

لغت نامه دهخدا

واژه های حرف "ص" - لغت نامه دهخدا