عنش

عنشط

عنشطه

عنشنش

عنشنشه

عنشوش

عنصاه

<hr> مترادف عنصر : آخشیج، بسیط، جزء، ماده <hr> برابر پارسی : بن، مایه، آخشیج، بن پاره، مات

مترادف عنصر : آخشیج، بسیط، جزء، ماده برابر پارسی : بن، مایه، آخشیج، بن پاره، مات

عنصر

عنصرالمعالی

عنصره

عنصرود

عنصری

عنصل

عنصلاء

عنصلانی

عنصلی

عنصلین

عنصنص

عنصوه

عنصیه

عنط

عنطبول

عنطس

عنطنط

عنطنطه

عنطیان

عنظاب

عنظابه

عنظب

عنظباء

عنظبان

عنظبه

عنظل

عنظله

عنظوان

عنظوانه

عنظوب

عنظوبه

عنظیان

عنظیه

عنعنات

عنعنه

<hr> مترادف عنف : جبر، خشونت، درشتی، زور، قهر <hr> متضاد عنف : لطف

مترادف عنف : جبر، خشونت، درشتی، زور، قهر متضاد عنف : لطف

عنف

<hr> مترادف عنفا : به جبر، به زور، به عنف، جبراً، زوری، قهراً

مترادف عنفا : به جبر، به زور، به عنف، جبراً، زوری، قهراً

واژه های حرف "ع" - لغت نامه دهخدا