متحنک

متحنی

متحوب

متحور

متحوز

متحوس

متحوش

متحوف

<hr> مترادف متحول : دگرگون، متبدل، متغیر، منقلب <hr> متضاد متحول : ثابت <hr> برابر پارسی : دگرکننده، دگرگون

مترادف متحول : دگرگون، متبدل، متغیر، منقلب متضاد متحول : ثابت برابر پارسی : دگرکننده، دگرگون

متحول

متحوی

متحکر

متحکم

متحکک

<hr> مترادف متحیر : حیران، حیرت زده، خیره، درمانده، سرگردان، سرگشته، فرومانده، گیج، متعجب، ویلان، واله <hr> برابر پارسی : سرگشته، سردرگم، سرگردان، هاج و واج

مترادف متحیر : حیران، حیرت زده، خیره، درمانده، سرگردان، سرگشته، فرومانده، گیج، متعجب، ویلان، واله برابر پارسی : سرگشته، سردرگم، سرگردان، هاج و واج

متحیر

متحیروار

<hr> مترادف متحیز : جایگزین، جای گیر

مترادف متحیز : جایگزین، جای گیر

متحیز

متحیزه

متحیش

متحیض

متحیف

متحین

متخ

متخاتل

متخادع

متخادم

متخاذل

متخارج

متخازر

متخاسی

متخاشی

متخاصر

متخاصل

<hr> مترادف متخاصم : دشمن، ستیزه جو، متخاصمه، عدو، معاند <hr> متضاد متخاصم : دوست، متحد <hr> برابر پارسی : دشمن

مترادف متخاصم : دشمن، ستیزه جو، متخاصمه، عدو، معاند متضاد متخاصم : دوست، متحد برابر پارسی : دشمن

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا