لغت نامه دهخدا

متنسس

متنسع

متنسف

متنسق

متنسم

متنسک

متنشب

متنشر

متنشز

متنشط

متنشغ

متنشف

متنشم

متنشی

متنصب

متنصح

متنصر

متنصف

متنصل

متنصی

متنضح

متنضض

متنضی

متنطس

متنطع

متنطف

متنطق

متنطنط

متنظر

متنظف

متنظم

متنعل

<hr> مترادف متنعم : توانگر، غنی، متمتع، مرفه، غرق نعمت، برخوردار، خوش گذران

مترادف متنعم : توانگر، غنی، متمتع، مرفه، غرق نعمت، برخوردار، خوش گذران

متنعم

متنعنع

متنغر

متنغش

متنغص

متنغض

متنغم

متنفج

<hr> مترادف متنفذ : بانفوذ، پرنفوذ، توانا، سرجنبان، صاحب اعتبار، صاحب نفوذ، معتبر، نفوذدار <hr> برابر پارسی : رخنه کننده، چیره، نیرومند، توانا، فراگیر

مترادف متنفذ : بانفوذ، پرنفوذ، توانا، سرجنبان، صاحب اعتبار، صاحب نفوذ، معتبر، نفوذدار برابر پارسی : رخنه کننده، چیره، نیرومند، توانا، فراگیر

متنفذ

<hr> مترادف متنفر : بیزار، دلزده، رمیده، فراری، گریزان، مشمئز، منزجر، نفور <hr> متضاد متنفر : راغب، شایق <hr> برابر پارسی : بیزار، دلزده، رمیده، گریزان

مترادف متنفر : بیزار، دلزده، رمیده، فراری، گریزان، مشمئز، منزجر، نفور متضاد متنفر : راغب، شایق برابر پارسی : بیزار، دلزده، رمیده، گریزان

واژه های حرف "م" - لغت نامه دهخدا